امام علی(ع)
 
 

اوصاف غدیر در آیات در قرآن کریم، چهار وصف عظیم برای غدیر، بدین سان ذکر شده است: 1. الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ امروز، کافران از دست اندازی به دین شما نومید گردیده‌اند. 2. الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ امروز، دین شما را کامل کردم. 3. وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی نعمتم را بر شما تمام گردانیدم. 4. وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا(1) و خرسند شدم که اسلام کیش شما باشد. دقّت در این آیات، اهمیّت ولایت و عظمت غدیر را می نمایاند. در این قلمرو، سخن دیگر خدای متعال، بسیار درس آموز است. "یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ" ای پیامبر ابلاغ‌کن آنچه را فرود آمده بر تو از پروردگارت و اگر نکنی نرسانده باشی پیام او را. در این آیه شریفه، نفی تبلیغ مسأله امامت، مساوی با نفی انجام رسالت الهی دانسته شده است.(2) _______________________ 1.سوره مائده:آیه3. 2. سوره مائده:آیه67. گفتنی است: این مفاهیم، در روایات نیز نقل شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:"وَهُوَ اَلیُومُ الَّذی اَکمَلَ اللهُ فِیهِ الدِّینَ و اَتَمَّ علی اَمّتی فِیهِ النِّعمَهَ وَرَضِیَ لَهُمُ الاِسلامَ دیناً" و در دعا آمده است:"اَکمَلتَ الدِّینَ بِمُوالَاتِهِم وَ البَراءَهِ مِن عَدُوِّهِم" بخشی از دعای ویژه روز غدیر. نگاه کنید به"تهذیب":ج3،ص143، ح1. دیگر آیات استفاده شده در خطبه غدیر 1- إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ (1) 2- وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فی‏ إِمامٍ مُبینٍ (2) 3- أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فی‏ جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرینَ (3) 4- وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ (4) 5- وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فی‏ عَقِبِه (5) 6- سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (6) لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (7) 7- فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (8) وَ إِلى‏ رَبِّکَ فَارْغَبْ (9) 8- فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (10) وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (11) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‏ أَهْلِهِ یَتَمَطَّى (12) 9- إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً (13) 10- یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً (14) 11- یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ (15) 12- عَمَّ یَتَساءَلُونَ (16) عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ (17) الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ (18) 13- وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (19) ______________________________________ 1. (سوره مائده آیه55) 2. (سوره یس آیه12) 3. (سوره زمر آیه56) 4. (سوره آل عمران آیه85) 5. ‏(سوره زخرف آیه28) 6. (سوره معارج آیه1) 7. (سوره معارج آیه2) 8. (سوره شرح آیه7) 9. (سوره شرح آیه8) 10. (سوره قیامت آیه31) 11. (سوره قیامت آیه32) 12. (سوره قیامت آیه33) 13. (سوره احزاب آیه33) 14. (سوره نساء آیه59) 15. (سوره نحل آیه83) 16. (سوره نباء آیه1) 17. (سوره نباء آیه2) 18. (سوره نباء آیه 3) 19. (سوره انسان آیه8,9)


ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 11:59 :: توسط : خادم شما

سند حدیث غدیر سند حدیث غدیر http://loxblog.com/userfiles/pimage/100Tasnim_6.jpg واقعه عظیم غدیر،شامل مراحل مقدماتى قبل از خطبه و متن خطبه و وقایعى که همزمان با خطبه اتفاق افتاد و آنچه پس از خطبه بوقوع پیوست،بطوریکه روایت واحد و متسلسل بدست ما نرسیده است.بلکه هر یک از حاضرین در غدیر،گوشه‏اى از مراسم یا قطعه‏اى از سخنان حضرت را نقل نموده‏اند.البته قسمتهایى از این جریان بطور متواتر بدست ما رسیده است،و خطبه غدیر نیز بطور کامل در کتب حدیث حفظ شده است. روایت حدیث غدیر در شرایط خفقان خبر غدیر و سخنان پیامبر(ص)در آن مجمع عظیم،طورى در شهرها منتشر شد که حتى غیر مسلمانان هم از این خبر مهم آگاه شدند. جا داشت بیش از یکصد و بیست هزار مسلمان حاضر در غدیر،هر یک بسهم خود خطبه غدیر را حفظ کند و متن آنرا در اختیار فرزندان و فامیل و دوستان خود قرار دهد. متأسفانه جو حاکم بر اجتماع آنروز مسلمین و فضاى ایجاد شده بعد از رحلت پیامبر(ص)ـکه حدیث گفتن و حدیث نوشتن در آن ممنوع بود و سالهاى متمادى همچنان ادامه داشتـاینها سبب شد که مردم سخنان سرنوشت ساز پیامبر دلسوزشان در آن مقطع حساس را به فراموشى بسپارند و اهمیت آنرا نادیده بگیرند. طبیعى است که باید چنین مى‏شد،زیرا مطرح کردن غدیر مساوى با بر چیدن بساط غاصبین خلافت بود،و آنان هرگز اجازه چنین کارى را نمى‏دادند.البته جریان غدیر بصورتى در سینه‏ها جا گرفت که عده زیادى خطبه غدیر یا قسمتى از آن را حفظ کردند و براى نسلهاى آینده بیادگار گذاشتند و هیچکس را قدرت کنترل و منع از انتشار چنین خبر مهمى نبود. شخص امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا صلوات الله علیهما که رکن غدیر بودند،و نیز ائمه علیهم السلام یکى پس از دیگرى تأکید خاصى بر حفظ این حدیث داشتند،و بارها در مقابل دوست و دشمن بدان احتجاج و استدلال مى‏فرمودند،و در آن شرایط خفقان مى‏بینیم که امام باقر علیه السلام متن کامل خطبه غدیر را براى اصحابشان فرموده‏اند. بهمین جهت در بین قاطبه مسلمین،هیچ حدیثى به اندازه « حدیث غدیر » روایت کننده ندارد،و گذشته از تواتر آن،از نظر علم رجال و درایت،اسناد آن در حد فوق العاده‏اى است. معرفى کتاب درباره سند حدیث غدیر کتب مفصلى در زمینه بحثهاى رجالى و تاریخى مربوط به سند حدیث غدیر تألیف شده است که بهترین نمونه آن کتاب « الغدیر » تألیف علامه بزرگ شیخ عبد الحسین امینى نجفى رضوان الله علیه است. در این کتابها،اسماء راویان حدیث غدیر جمع آورى شده و از نظر رجالى در باره موثق بودن راویان بحث شده و تاریخچه مفصلى از اسناد و راویان حدیث غدیر تدوین شده و جنبه‏هاى اعجاب انگیز آن در زمینه‏هاى اسناد و رجال تبیین گردیده است.ذیلا به دو نمونه اشاره مى‏شود : ابو المعالى جوینى مى‏گوید:در بغداد در دست صحافى یک جلد کتاب دیدم که بر جلد آن چنین نوشته بود: « جلد بیست و هشتم از اسناد حدیث « من کنت مولاه فعلى مولاه » و بعد از این مجلد بیست و نهم خواهد بود » (1) . إبن کثیر مى‏گوید: « کتابى در دو جلد ضخیم دیدم که طبرى در آن،احادیث غدیر خم را جمع آورى کرده بود » (2) . اگر چه کتاب براى معرفى در این زمینه بسیار زیاد است ولى در اینجا چند کتاب بعنوان راهنمایى و براى آگاهى از مباحث مربوط به سند حدیث غدیر معرفى مى‏شود: 1.الطرائف،سید ابن طاووس:ص .33 2.کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم،سید هاشم بحرانى. 3.بحار الأنوار،علامه مجلسى:ج 37 ص 181 و .182 4.عوالم العلوم،شیخ عبدالله بحرانى:ج 15/3 ص 307 تا .327 5.عبقات الأنوار،میر حامد حسین هندى،جلد غدیر. 6.الغدیر،علامه امینى:ج 1 ص 12 تا 151،و 294 تا .322 7.خلاصه عبقات الأنوار،علامه محقق سید على حسینى میلانى دامت افاضاته،جلد غدیر. مدارک متن کامل خطبه غدیر در تاریخچه کتابهاى اسلامى،اولین بار در نقل خطبه غدیر بصورت مستقل،به کتابى که عالم شیعى استاد بزرگ علم نحو شیخ خلیل بن احمد فراهیدى متوفاى 175 هجرى تألیف کرده بر مى‏خوریم،که تحت عنوان « جزء فیه خطبة النبى(ص)یوم الغدیر » (3) معرفى شده است،و بعد از او کتابهاى بسیارى در این زمینه تألیف گردیده است. خوشبختانه متن مفصل و کامل خطبه غدیر در هفت کتاب از مدارک معتبر شیعه که هم اکنون در دست مى‏باشد و بچاپ هم رسیده،با اسناد متصل نقل شده است.روایات این هفت کتاب به سه طریق منتهى مى‏شود: یکى بروایت امام باقر(ع)است که با اسناد معتبر در سه کتاب « روضة الواعظین » تألیف شیخ إبن فتال نیشابورى (4) ، « الإحتجاج » تألیف شیخ طبرسی (5) ،و « الیقین » تألیف سید إبن طاووس (6) نقل شده است. طریق دوم بروایت زید بن ارقم است که با اسناد متصل در سه کتاب « العدد القویة » تألیف شیخ على بن یوسف حلى (7) « التحصین » تألیف سید إبن طاووس (8) ،و « الصراط المستقیم » تألیف شیخ على بن یونس بیاضى (9) ،و « نهج الایمان » تألیف شیخ حسین بن جبور (10) بنقل از کتاب « الولایة » تألیف مورخ طبرى روایت شده است. طریق سوم بروایت حذیفة بن الیمان است که با اسناد متصل در کتاب « الإقبال » تألیف سید بن طاووس (11) بنقل از کتاب « النشر و الطى » نقل شده است. شیخ حر عاملى در کتاب « اثبات الهداة » (12) و علامه مجلسى در « بحار الأنوار » (13) و سید بحرانى در کتاب « کشف المهم » (14) و سایر علماى متأخر،خطبه مفصل غدیر را از مدارک مذکور نقل کرده‏اند. بدین ترتیب،متن کامل خطبه غدیر بدست این بزرگان شیعه حفظ شده و بدست ما رسیده است،که این خود در عالم اسلام از افتخارات تشیع است. اسناد و رجال روایت کننده متن کامل خطبه غدیر ذیلا عین اسناد مربوط به روایت خطبه غدیر بعنوان پشتوانه آن تقدیم مى‏گردد. روایت امام باقر(ع)به دو سند است: 1ـ قال الشیخ أحمد بن على بن ابی منصور الطبرسی فی کتاب « الإحتجاج » : حدثنی السید العالم العابد ابو جعفر مهدی بن أبی الحرث الحسینی المرعشی رضى الله عنه قال:أخبرنا الشیخ أبو علی الحسن بن الشیخ أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی رضی الله عنه،قال :أخبرنا الشیخ السعید الوالد أبو جعفر قدس الله روحه،قال:أخبرنی جماعة عن أبی محمد هارون بن موسى التلعکبری،قال: أخبرنی أبو علی محمد بن همام،قال:أخبرنا علی السوری قال:أخبرنا أبو محمد العلوی من ولد الأفطس ـ و کان من عباد الله الصالحین ـ قال:حدثنامحمد بن موسى الهمدانی،قال:حدثنا محمد بن خالد الطیالسی،قال:حدثنا سیف بن عمیرة و صالح بن عقبة جمیعا عن قیس بن سمعان عن علقمة بن محمد الحضرمی عن أبی جعفر محمد بن علی(الباقر)علیهما السلام. 2ـ قال السید إبن طاووس فی کتاب « الیقین » :قال أحمد بن محمد الطبری المعروف بالخلیلی فی کتابه « أخبرنی محمد بن أبی بکر بن عبد الرحمان،قال:حدثنی الحسن بن علی أبو محمد الدینوری،قال :حدثنا محمد بن موسى الهمدانی،قال:حدثنا محمد بن خالد الطیالسی،قال:حدثنا سیف بن عمیرة عن عقبة عن قیس بن سمعان عن علقمة بن محمد الحضرمی عن أبی جعفر محمد بن علی(الباقر) (ع). روایت زید بن أرقم به سند زیر است: قال السید إبن طاووس فی کتاب « التحصین » :قال الحسن بن أحمد الجاوانی فی کتابه « نور الهدى و المنجی من الردى » :عن أبی المفضل محمد بن عبد الله الشیبانی،قال:أخبرنا أبو جعفر محمد بن جریر الطبری و هارون بن عیسى بن سکین البلدی،قالا:حدثنا حمید بن الربیع الخزاز،قال :حدثنا یزید بن هارون،قال:حدثنا نوح بن مبشر،قال:حدثنا الولید بن صالح عن إبن امرأة زید بن أرقم و عن زید بن أرقم. روایت حذیفة بن الیمان به سند زیر است: قال السید إبن طاووس فی کتاب « الإقبال » قال مؤلف کتاب « النشر و الطی » :عن‏أحمد بن محمد بن علی المهلب:أخبرنا الشریف أبو القاسم علی بن محمد بن علی بن القاسم الشعرانی عن أبیه :حدثنا سلمة بن الفضل الأنصاری،عن أبی مریم عن قیس بن حیان(حنان)عن عطیة السعدی عن حذیفة بن الیمان. ____________________________________________________________________ پي ‏نوشتها: (1) بحار الأنوار:ج 37 ص .235 (2) بحار الأنوار:ج 37 ص .236 (3) الذریعة:ج 5 ص 101 شماره .418 (4) روضة الواعظین:ج 1ص .89 (5) الاحتجاج:ج 1 ص 66،بحار الأنوار:ج 37 ص .201 (6) الیقین:ص 343 باب 127.بحار الأنوار:ج 37 ص .218 (7) العدد القویة: .169 (8) التحصین:ص 578 باب 29 از قسم دوم. (9) الصراط المستقیم:ج 1 ص .301 (10) نهج الایمان(نسخه خطى کتابخانه امام هادى(ع)در مشهد):ورقه 26ـ .34 (11) الإقبال:ص 454 و 456،بحار الأنوار:ج 37 ص 127 و .131 (12) اثبات الهداة:ج 2 ص 114،و ج .558 3 (13) بحار الانوار:ج 397 ص .201 (14) کشف المهم:ص 190


ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 11:56 :: توسط : خادم شما

طرح مسئله بیعت ای مردم! آنچه لازم بود به شما فهماندم و برایتان توضیح دادم و این علی(ع) است که پس از من، تعلیم و تفهیم شما را به عهده خواهد گرفت. آگاه باشید از شما می خواهم که پس از پایان خطابه (به نشان قبول و تمکین) نخست با من و سپس با علی(ع)، دست بیعت دهید و میثاق خود را استوار کنید. بدانید که من به خداوند تعهّد سپرده ام و علی(ع) در برابر من تعهّد و بیعت نموده است و من، اکنون، از سوی حق تعالی از شما می خواهم که با علی(ع) بیعت کنید و بدانید که هر کس بیعت خود را بشکند، به زیان خویش اقدام کرده است: /فَمَن نَکَثَ فإِنَّما یَنکُثُ عَلی نَفسِهِ ¤.حج ای مردم! حج و صفا و مروه از شعائر الهی است /فَمَن حَجَّ أوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیهِ أن یَطَّوَّفَ بِهِما¤. ای مردم! حج خانه خدا کنید که هیچ خاندانی نیست که به ان خانه وارد شود مگر آنکه بی نیاز گردد و هیچ خانواده ای از این خانه، رخ نتابیده، مگر آنکه به فقر و تهیدستی گرفتار آمده است. ای مردم! مؤمنی نیست که در آن موقف کریم بایستد مگر آنکه خداوند از معاصی گذشته او چشم پوشی می کند. پس آنگاه که حجَّش تمام شد زندگی و اعمال را از نو آغاز می کند. ای مردم! زائران خانه خدا از سوی حق تعالی، مدد و نصرت می شوند و هزینه سفرشان در دنیا جبران و نیز اندوخته روز واپسین ایشان خواهد شد که خداوند، پاداش نیکوکاران را تباه نخواهد فرمود. ای مردم! خانه خدا را با اعتقاد کامل و با دقت و فهم درست زیارت کنید و مباد که بدون توبه و ترک گناهان گذشته خود، از آن مواقف شریف باز گردید. ای مردم! اقامه نماز و پرداخت زکات، باید بر طبق دستور پروردگار و به همان روش که او فرمان داده است، به عمل آید و چنانچه با گذشت زمان، کوتاهی کنید یا مسائل و معارف دین را فراموش نمائید، این علی(ع) ولیّ و سرپرست شما، مبیّن آن معارف و احکام برای شماست. همان که خداوند عزّوجلّ، او را پس از من برای شما منصوب کرده و هم امامانی که به جانشینی من و او از سوی حق تعالی تعیین گردیده اند، پاسخگوی مسایل و مشکلات شما خواهند بود و بر آنچه نمی دانید آگاهتان خواهد کرد. احکام الهی آگاه باشید! حلال و حرام خدا، بیش از آن است که بتوانم یک به یک بر شمارم و معرفی نمایم؛ چون چنین است، در یک کلام می گویم که به حلالها امر می کنم و از حرامها نهی می نمایم و به منظور توضیح و تبیین آنها، مأمور شده ام که از شما بیعت گیرم و دست تعهد و پیمان بفشارم که آنچه از سوی حق تعالی درباره امیرالمؤمنین، علی(ع) و امامانی که از نسل من و علی(ع) به جهان خواهند آمد، پذیرفته باشید. و مهدی(عج)، قائم امامان و قاضی به حق تا روز واپسین خواهد بود. ای مردم! هر عمل حلالی که به شما معرفی کردم و هر کار حرامی که از آن نهی نمودم، از گفته خود باز نمی گردم و آن را تغییر نخواهم داد. این امر را به خاطر بسپارید و هرگز فراموش مکنید و به دیگران نیز سفارش کنید، مباد احکام مرا دیگرگون سازید. آگاه باشید من سخن خود را مجدداً تأکید می کنم که: نماز را به پای دارید و زکات بدهید، امر به معروف و نهی از منکر کنید اما بدانید که سر آغاز هر امر به معروف و نهی از منکری این است که فرامین مرا بپذیرید و حاضران، آن را به غائبان، اطلاع دهید و به اطاعت از اوامر من وادارشان کنید. و از مخالفت با آنها بر حذرشان سازید؛ زیرا که اینها دستور خداوند عزّوجلّ و فرمان من است، و بدانید که بدون امام معصوم (و بی معرفت او) امر به معروف و نهی از منکر امکان پذیر نیست.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 11:55 :: توسط : خادم شما

عید غدیر در سیره اهل بیت علیهم السلام سابقه « غدیر » و « عیدگرفتن » این روز مقدس، به زمان پیامبراکرم(ص) مى‏رسد. در دوران ائمه دیگر نیز این سنت دینى ادامه داشته و امینان وحى الهى، همچون امام صادق(ع)و امام رضا (ع)آن را آشکار ساخته و یادش را گرامى و زنده نگه مى‏داشتند. پیش از آنان نیز، امیرالمومنین (ع) احیاگر این عید بود. رمز عید بودن « غدیر » نیز، کمال دین و اتمام نعمت در سایه تداوم خط رسالت در شکل و قالب امامت بود. به فرمان پیامبر خدا(ص)مسلمانان ماءمور شدند « ولایت » را به صاحب ولایت تبریک گویند و با آن حضرت بیعت کنند. رسول خدا نیز براین نعمت الهى شادمانى کرد و فرمود: « الحمدلله الذى فضلنا على جمیع العالمین. » آیه قرآن که به صراحت، این روز را روز اکمال دین و خشنودى پروردگار از این واقعه و این تعیین وصى دانسته، رمز دیگرى از عید بودن غدیرخم است. فرخندگى این روز و عظمت این مراسم و عید بودن غدیر، در آن روز و لحظه برهمگان روشن بود. این نکته را حتى « طارق بن شهاب » مسیحى که در مجلس عمربن خطاب حضور داشت، فهمیده بود که گفت: اگر این آیه (الیوم اکملت لکم دینکم...) (مائده / 3) در میان ما نازل شده بود، روز نزول آیه را عید مى‏گرفتیم. هیچ یک از حاضران نیز حرف او را رد نکردند. خود عمر نیز سخنى گفت که به نوعى پذیرش حرف او بود. (به نقل از علامه امینى در جلد 3 الغدیر ) عید گرفتن غدیر غدیر، تنها نه به عنوان « روزى تاریخى » ، بلکه به عنوان یک « عید اسلامى » مطرح است. عید بودن آن نیز، مراسم و سنتهاى خاصى را مى‏طلبد و نه تنها باید آن را عید دانست، بلکه باید آن را عید گرفت و به شادمانى پرداخت و به عنوان تعظیم شعائر دینى، آن را بزرگ داشت و برشکوه آن افزود، تا ارزشهاى نهفته در این روز عظیم، همواره زنده بماند و سیره معصومین (علیهم السلام)احیاگردد. همه این ویژگیها براى این روز بزرگ، موقعیتى والا و ارزشمند پدید آورد، آنچنان که رسول خدا(ص) و ائمه هدى و مومنانى که پیرو آنان بودند، از موقعیت این روز شادمان بودند. مقصود ما از « عیدگرفتن » این روز نیز همین است. خود حضرت رسول نیز به این نکته اشاره و تصریح فرموده است، از جمله در روایتى که مى‏فرماید: « روز غدیرخم، برترین اعیاد امت من است، روزى است که خداى متعال مرا فرمان داد تا برادرم على بن ابى طالب را به عنوان پرچمى هدایتگر براى امتم تعیین کنم که پس از من به وسیله او راهنمایى شوند، و آن، روزى است که خداوند در آن روز، دین را کامل ساخت و نعمت را بر امتم به کمال و تمام رساند و اسلام را به عنوان دین، برایشان پسندید. » کلام دیگر پیامبر(ص) که فرموده بود: « به من تهنیت بگویید، به من تهنیت بگویید. » (شرف المصطفى، ابو سعید خرگوشى ) نیز نشان دهنده همین عید بودن روز غدیر در کلام حضرت رسول است. خود امیرالمومنین(ع) در ادامه خط پیامبر، این روز را عید گرفت و در سالى که روز جمعه با روز غدیر مصادف شده بود، در ضمن خطبه عید فرمود: « خداوند متعال براى شما مومنان، امروز دو عید بزرگ و شکوهمند را مقارن قرار داده است که کمال هر کدام به دیگرى است، تا نیکى واحسان خویش را در باره شما کامل سازد و شما را به راه رشد برساند و شما را دنباله رو کسانى قرار دهد که بانور هدایتش روشنایى گرفته‏اند و شما را به راه نیکوى خویش ببرد و به نحو کامل از شما پذیرایى کند. پس جمعه را محل گردهمایى شما قرار داده و به آن فراخوانده است، تا گذشته را پاک سازد و آلودگیهاى جمعه تا جمعه را بشوید، نیز براى یادآورى مومنان و بیان خشیت تقوا پیشگان مقرر ساخته است و پاداشى چند برابر پاداشهاى مطیعان در روزهاى دیگر قرار داده و کمال این عید، فرمانبردارى از امرالهى و پرهیز از نهى او و گردن نهادن به طاعت اوست. پس توحید خد، جز با اعتراف به نبوت پیامبر(ص) پذیرفته نیست و دین، جز با قبول ولایت به امر الهى قبول نمى‏شود و اسباب طاعت خدا جز با چنگ زدن به دستگیره‏هاى خدا و اهل ولایت، سامان نمى‏پذیرد. خداوند در روز غدیر، برپیامبرش چیزى نازل کرد که بیانگر اراده‏اش در باره خالصان و برگزیدگان است و او را فرمان داد که پیام را ابلاغ کند و از بیماردلان و منافقان هراس نداشته باشد و حفاظت او را عهده دار باشد... . (تا آنجا که فرمود:) رحمت خدا برشماباد! پس از پایان این تجمع، به خانه‏هایتان برگردید و به خانواده خود، وسعت و گشایش دهید و به برادران خود نیکى کنید و خداوند را بر نعمتى که ارزانى‏تان کرده، سپاس گویید. باهم باشید، تا خداوند هم متحدتان سازد، به یکدیگر نیکى کنید، تا خداوند هم الفت شما را پایدار کند، از نعمت الهى به یکدیگر هدیه دهید، آن گونه که خداوند برشما منت نهاده و پاداش آن را در این روز، چندین برابر عیدهاى گذشته و آینده قرار داده است. نیکى دراین روز، ثروت را مى‏افزاید و عمر را طولانى مى‏کند. ابراز عاطفه و محبت به هم در این روز، موجب رحمت و لطف خدا مى‏شود. تا مى‏توانید، در این روز از وجودتان خرج خانواده و برادرانتان کنید و در برخوردها و ملاقاتها ابراز شادمانى و سرور کنید... » (مصباح المتهجد، صفحه 524) آیین عید غدیر و ائمه ائمه اهل‏بیت(علیهم السلام)، این روز را شناخته و شناسانده و آن را عید نامیدند و همه مسلمانان را به عید گرفتن آن دستور دادند و فضیلت آن روز و ثواب نیکوکارى در آن را بیان کردند. فرات بن احنف مى‏گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: جانم فدایت! آیا مسلمانان عیدى برتر از عید فطر و قربان و جمعه و روز عرفه دارند؟ فرمود: آرى! با فضیلت ترین، بزرگترین و شریفترین روز عید نزد خداوند، روزى است که خدا دین را در آن کامل ساخت و برپیامبرش محمد (ص) این آیه را نازل فرمود: (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا)گفتم: آن کدام روز بود؟ فرمود: هرگاه یکى از پیامبران بنى‏اسرائیل مى‏خواست جانشین خود را تعیین کند و انجام مى‏داد، آن روز را عید قرار مى‏دادند. آن روز، روزى است که پیامبر اکرم(ص) على(ع) را به عنوان هادى امت نصب کرد و این آیه نازل شد و دین کامل گشت و نعمت خدا بر مومنان، تمام شد. گفتم: آن روز، کدام روز از سال است؟ فرمود: روزها جلو و عقب مى‏افتد، گاهى شنبه است، گاهى یک شنبه، گاهى دوشنبه، تا... آخر هفته. گفتم: در آن روز، چه کارى سزاوار است که انجام دهیم؟ فرمود: آن روز، روز عبادت و نماز و شکر و حمد خداوند و شادمانى است، به خاطر منتى که خدا بر شما نهاد و ولایت ما را قرار داد . دوست دارم که آن روز را روزه بگیرید. (تفسیر فرات بن ابراهیم کوفى، در سوره مائده) حسن بن راشد از امام صادق(ع)روایت مى‏کند که: به آن حضرت عرض کردم: جانم فدایت! آیا مسلمانان را جز عید فطر و قربان، عیدى است؟ فرمود: آرى اى حسن! بزرگتر و شریف‏تر از آن دو. پرسیدم: چه روزى است؟ فرمود: روزى که امیرالمومنین(ع) به عنوان نشانه راهنما براى مردم منصوب شد. گفتم: فداى شما! در آن روز چه کارى سزاوار است که انجام دهیم؟ فرمود : روزه مى‏گیرى و برپیامبر و دودمانش درود مى‏فرستى و از آنان که در حقشان ستم کردند، به درگاه خدا تبرى مى‏جویى. همانا پیامبران الهى به اوصیاء خویش دستور مى‏دادند روزى را که جانشین تعیین شده، « عید » بگیرند. پرسیدم: پاداش کسى که آن روز را روزه بگیرد چیست؟ فرمود: برابر با روزه شصت ماه است. (کافى، ج 1، ص 303) عبدالرحمان بن سالم نیز از پدرش روایت کرده که: از حضرت صادق(ع) پرسیدم: آیا مسلمانان غیر از جمعه، قربان و فطر، عیدى دارند؟ فرمود: آرى، عیدى محترم‏تر. گفتم: چه روز؟ فرمود : روزى که حضرت رسول(ص)، امیرالمومنین(ع) را به امامت منصوب کرد و فرمود: « من کنت مولاه فهذا على مولاه » . عرض کردم: آن روز، چه روزى است؟ فرمود: به روزش چه کاردارى؟ سال در گردش است، ولى آن روز، هیجدهم ذى‏حجه است. پرسیدم: در آن روز شایسته است چه کارى انجام شود؟ فرمود: در آن روز، با روزه و عبادت و یادکردن محمد و آل محمد، خداوند را یاد مى‏کنید . همانا پیامبراکرم(ص) توصیه فرمود که مردم این روز را عید بگیرند. پیامبران همه چنین مى‏کردند و به جانشینان خود وصیت مى‏کردند که روز تعیین جانشین را عید بگیرند. (همان ص 204) امام صادق(ع) نیز روزه غدیرخم را برابر با صد حج و عمره مقبول نزد خداوند مى‏دانست و آن را « عید بزرگ خد » مى‏شمرد. در « خصال » صدوق از مفضل بن عمر روایت شده که: به حضرت صادق(ع) عرض کردم: مسلمانان چند عید دارند؟ فرمود: چهارعید. گفتم: عید فطر و قربان و جمعه را مى‏دانم. فرمود: برتر از آنها روز هیجدهم ذى‏حجه است. روزى که پیامبر خدا(ص)، (دست)حضرت امیر(ع) را بلند کرد و او را حجت بر مردم قرار داد. پرسیدم: دراین روز، چه باید بکنیم؟ فرمود: با آنکه هرلحظه باید خدا را شکر کرد، ولى دراین روز، به شکرانه نعمت الهى باید روزه گرفت. انبیاى دیگر نیز این گونه به اوصیاى خود سفارش مى‏کردند که روز معرفى وصى را روزه بدارند و عید بگیرند . در حدیث دیگرى در « مصباح ؛ شیخ طوسى » (همان، ص 513) امام صادق(ع) آن روز را روزى عظیم و مورد احترام معرفى کرده است که خداوند حرمت آن را برمومنان گرامى داشته و دینشان را کامل ساخته و نعمت را برآنان تمام نموده است و در این روز، با آنان عهد و میثاق خویش را تجدید کرده است. امام، غدیرخم را روز عید و شادمانى و سرور و روز روزه شکرانه دانسته که روزه‏اش معادل شصت ماه از ماههاى حرام (محرم، رجب، ذى قعده و ذى حجه)است. در حدیثى دیگر است که، حضرت صادق(ع) در حضور جمعى از هواداران و شیعیانش فرمود: آیا روزى را که خداوند، با آن روز، اسلام را استوار ساخت و فروغ دین را آشکار کرد و آن را براى ما و دوستان و شیعیانمان عید قرار داد، مى‏شناسید؟ گفتند: خدا و رسول و فرزند پیامبر داناتر است، آیا روز فطر است؟ فرمود: نه. گفتند: روز قربان است؟ فرمود: نه، هرچند این دو روز، بسیار مهم و بزرگند، اما روز « فروغ دین » از اینها برتر است، یعنى روز هیجدهم ذى حجه... . فیاض بن محمدبن عمر طوسى در سال 259(در حالى که خودش 90 سال داشت.)گفته است که حضرت رضا(ع) را در روز غدیر ملاقات کردم، درحالى که در محضر او جمعى از یاران خاص وى بودند و امام(ع) آنان را براى افطار نگاه داشته بود و به خانه‏هاى آنان نیز طعام و خلعت و هدای، حتى کفش و انگشتر فرستاده بود و وضع آنان و اطرافیان خود را دگرگون ساخته بود و پیوسته فضیلت و سابقه این روز بزرگ را یاد مى‏فرمود. محمدبن علاء همدانى و یحیى بن جریح بغدادى مى‏گویند: ما به قصد دیدار احمدبن اسحاق قمى (از اصحاب امام عسکرى (ع)) در شهر قم به درخانه‏اش رفته، در زدیم. دخترکى آمد. از او در باره احمد بن اسحاق پرسیدیم. گفت: او مشغول عید خودش است، امروز عید است. گفتیم: سبحان الله! عید شیعیان چهارتاست: عیدقربان، فطر، غدیر و جمعه. (الغدیر، ج 3، به نقل از مختصر بصائر الدرجات) این نیز نشان دهنده سیره عملى بزرگان شیعه، نسبت به این روز فرخنده است. امید است که جامعه شیعى، با اهتمام ورزیدن به عید ولایت و رهبرى، رشد خودشان را نشان دهند و با تکریم این حبل المتین استوار شیعه، دین خویش را نسبت به بنیادهاى اعتقادى ادا کنند.

ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 11:54 :: توسط : خادم شما

عید غدیر برترین و پرشکوه ترین عید اسلامى روزهاى سرنوشت ‏ساز ملى و عیدهاى شادى‏بخش و نشاط آفرین دینى در نظر گاه جامعه‏ها و تمدن‏هاى زنده و آگاه، هر کدام داراى شکوه و اهمیت و ارزش ویژه‏اى است و مردم خردمند و خردورز و آگاه به تناسب نقش هر یک از این روزهاى تاریخى در نجات و رستگارى و آزادى و رشد معنوى و اجتماعى آن جامعه و مردم، از دیرباز بر اساس راه و رسم مذهبى و ملى، مردمى و یا منطقه‏اى بدان روزها و عیدها بها مى‏دهند و فرا رسیدن آن‏ها را گرامى مى‏دارند و روز شکوهبار « غدیر » و یا عید غدیر از دیرباز در نظر خدا و پیامبرش و نیز خاندان وحى و رسالت و توحیدگرایان و مسلمانان از ارزش و اهمیت وصف ناپذیرى بهره‏ور بوده و هماره به آن سخت بها مى‏دهند و آن را برترین و پر شکوه‏ترین عید مذهبى و دینى مى‏نگرند. این همه شکوه و عظمت براى این روز بزرگ چرا؟ از نظر آفریدگار هستى اهمیت این روز بزرگ به خاطر آن است که در این روز سرنوشت‏ساز به فرمان او، پیام آورش مدال شکوه و افتخار پیشوایى و رهبرى راستین را بر سینه على(ع)نشاند و تاج معنوى خلافت را بر سر سرفراز او نهاد و او را به عنوان امیر و امام و سررشته‏دار دین و دنیاى مردم برگزید و به همین منظور فرشته وحى با پیام او به پیام آورش فرمود آمد و ضمن تسلیم گرم‏ترین تبریک و تهنیت خدا به پیامبر و مردم توحیدگرا این آیه را آورد که:هان اى مردم، امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خویشتن را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما به عنوان آیین جاودانه برگزیدم... الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا... (سوره مائده، آیه 3) از دیدگاه پیامبر و از نظر پیامبر اهمیت این روز پر شکوه تا آنجایى است که: « حافظ ابو سعید » در کتاب خویش، « شرف المصطفى » از « احمد بن حنبل » و از « ابو سعید خدرى » آورده است که:آن پیشواى بزرگ در روز عید غدیر مى‏فرمود:هان اى مردم، اینک به من تبریک بگویید، چرا که خداى پر مهر در این روز بزرگ، هم نعمت بزرگ رسالت را به من ارزانى داشت و هم مقام والاى امامت راستین را به خاندانم. « انه قال(ص) ـ یوم الغدیرـ هنئونى، ان الله تعالى خصنى بالنبوة و خص اهل بیتى بالإمامة » و درست در این راستا بود که اصحاب پیامبر، از جمله « عمر » و « ابو بکر » پیش آمدند و به امیر والایى‏ها تبریک گفتند و تصریح کردند که:خوشا به حالت، چقدر پر شکوه و زیباست برایت اى على!هان اى امیر مؤمنان!گوارا باد که اینک مولا و سررشته‏دار ما و هر زن و مرد توحیدگرا و با ایمانى شده‏اى و خدا و پیامبرش تو را به این مقام بلند و پر شکوه برگزیده‏اند. از ششمین امام نور آورده‏اند که پیامبر در اهمیت این روز بزرگ فرمود: « یوم غدیر خم افضل اعیاد أمتى، و هو الیوم الذى امرنى الله بنصب اخى على بن ابى طالب علما لأمتى یهتدون به من بعدى، و هو الیوم الذى اکمل فیه الدین، و أتم على أمتى فیه النعمة، و رضى لهم الاسلام دینا » ؛ روز پر شکوه « غدیر » از برترین عیدهاى مذهبى براى جامعه و امت من است، چرا که در این روز پر برکت بود که خدا به من فرمان داد تا برادرم على(ع)را به رهبرى راستین امت خویش برگزینم و به مردم روشنگرى کنم که پس از من از او پیروى نمایند.و نیز در این روز بود که خداى فرزانه دین خود را کامل و نعمت خویش را بر امت من تمام گردانید و خشنود گردید که دین آنان اسلام باشد و خودشان مسلمان واقعى. از نظرگاه خاندان رسالت اما از دیدگاه پیشوایان راستین دین، روز « غدیر » بسیار پر شکوه و با عظمت است و به همین دلیل هم خاندان وحى و رسالت، آن را گرامى مى‏داشتند و در این مورد نیز به پیامبر اقتدا داشتند. در این مورد « فرات بن اخنف » آورده است که: به حضرت صادق گفتم: فدایت گردم آیا براى مردم توحیدگرا و مسلمان عیدى پر شکوه‏تر از عید فطر و عید قربان و روز عرفه و روز جمعه آمده است؟ فرمود:آرى، برترین، شریف‏ترین و پر شکوه‏ترین عید نزد خد، همان روزى است که خدا در آن روز دین خود را کامل ساخت و به پیامبر و مردم پیام فرستاد که : « الیوم اکملت لکم دینکم... » پرسیدم: سرورم این روز کدام است؟ فرمود: فرات!پیامبران پیشین هر کدام مى‏خواستند براى خود جانشینى بر گزینند، به دستور خدا روزى مردم را گرد مى‏آوردند و برترین فرد امت خویش را به دستور خدا به امامت بر مى‏گزیدند و آن روز را روز عید اعلام مى‏داشتند و آن روز، همان روز شکوهبارى است که خدا على را به امامت مردم برگزید و بدین وسیله دین خود را کامل ساخت و نعمت خویشتن را بر آنان تمام گردانید... گفتم:سرورم، این روز کدامین روز است؟ فرمود:در میان بنى‏اسرائیل گاه روز شنبه اتفاق افتاد و گاه یکشنبه و گاه دوشنبه...اما در اسلام روز عید غدیر مى‏باشد. پرسیدم:در این روز بزرگ چه کارى باید براى تقرب به خدا انجام داد؟ فرمود:فرات روز عید غدیر، روز پرستش خد، روز نماز و نیایش، روز سپاس و ستایش خدا و روز شادى و شادمانى است، چرا که خدا در این روز به خاطر گزینش امامان خاندان وحى و رسالت به رهبرى و سررشته‏دارى دین و دنیاى شم، بر مردم نعمتى‏گران ارزانى داشت.به همین دلیل در سپاس به بارگاه خدا دوست مى‏دارم شما روزه بدارید. * برگرفته از کتاب امام على(ع) از ولادت تا شهادت ص 407 نوشته سید محمد کاظم قزوینى

ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 11:52 :: توسط : خادم شما

خلاصه واقعه غدیر خم اهمیت حجه الوداع هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم و خروج آن حضرت از مکه معظمه نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار می آید و بعد از این هجرت، حضرت سه بار به مکه سفر کرده اند. بار اول در سال هشتم پس از صلح حدیبیه به عنوان عمره وارد مکه شدند و طبق قراردادی که با مشرکین بسته بودند فوراً بازگشتند. بار دوم در سال نهم به عنوان فتح مکه وارد این شهر شدند، و پس از پایان برنامه ها و برچیدن بساط کفر و شرک و بت پرستی به طائف رفتند و هنگام بازگشت به مکه آمده و عمره بجا آوردند و سپس به مدینه بازگشتند. سومین و آخرین بار بعد از هجرت که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم وارد مکه شدند در سال دهم هجری بعنوان حجه الوداع بود که حضرت برای اولین بار به طور رسمی اعلان حج دادند تا همه مردم در حد امکان حاضر شوند. در این سفر دو مقصد اساسی در نظر بود، و آن عبارت بود از دو حکم مهم از قوانین اسلام که هنوز برای مردم به طور کامل و رسمی تبیین نشده بود: یکی حج، و دیگری مسئله خلافت و ولایت و جانشینی بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم. آغاز سفر حج پس از اعلان عمومی، مهاجرین و انصار و قبایل اطراف مدینه و مکه و حتی بلاد یمن و غیر آن بسوی مکه سرازیر شدند تا جزئیات احکام حج را شخصاً از پیامبرشان بیاموزند و در اولین سفر رسمی حضرت، به عنوان حج شرکت داشته باشند. اضافه بر آنکه حضرت اشاراتی فرموده بودند که امسال سال آخر عمر من است و این می توانست باعث شرکت همه جانبه مردم باشد. جمعیتی حدود یکصد و بیست هزار نفر (گاهی بیشتر از آن را هم نقل کرده اند) در مراسم حج شرکت کردند که فقط هفتاد هزار نفر آنان از مدینه به همراه حضرت حرکت کرده بودند، بطوریکه لبیک گویان از مدینه تا مکه متصل بودند. حضرت چند روز به ماه ذی الحجه مانده از مدینه خارج شدند و بعد از ده روز طی مسافت در روز سه شنبه پنجم ذی الحجه وارد مکه شدند. امیرالمومنین علیه السلام هم که قبلاً از طرف حضرت به یمن و نجران برای دعوت به اسلام و جمع آوری خمس و زکات و جزیه رفته بودند به همراه عده ای در حدود دوازده هزار نفر از اهل یمن برای ایام حج به مکه رسیدند. با رسیدن ایام حج در روز نهم ذی الحجه حضرت به موقف عرفات رفتند و بعد از آن اعمال حج را یکی پس از دیگری انجام دادند، و در هر مورد واجبات و مستحبات آن را برای مردم بیان فرمودند. خطابه اول در منی در عرفات دستور الهی نازل شد که علم و ودایع انبیاء علیهم السلام را به علی بن ابی طالب علیه السلام منتقل کند و او را به عنوان خلیفه و جانشین خود معرفی کند. در منی پیامبر صلی اله علیه و اله و سلم اولین خطابه خود را ایراد فرمودند که در واقع یک زمینه سازی برای خطبه غدیر بود. در این خطبه ابتدا اشاره به امنیت اجتماعی مسلمین از نظر جان و مال و آبروی مردم نمودند، و سپس خونهای بناحق ریخته شده و اموال بناحق گرفته شده در جاهلیت را رسماً مورد عفو قرار دادند تا کینه توزیها از میان برداشته شود و جوّ اجتماع برای تامین امنیت آماده شود. سپس مردم را برحذر داشتند که مبادا بعد از او اختلاف کنند و بر روی یکدیگر شمشیر بکشند. در اینجا تصریح فرمودند که: اگر من نباشم علی بن ابی طالب در مقابل متخلفین خواهد ایستاد. سپس حدیث ثقلین بر لسان مبارک حضرت جاری شد و فرمودند: من دو چیز گرانبها در میان شما باقی می گذارم که اگر به این دو تمسک کنید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا و عترتم یعنی اهل بیتم. اشاره ای هم داشتند به اینکه عده ای از همین اصحاب من روز قیامت به جهنم برده می شوند. نکته جالب توجه اینکه در این خطابه، امیرالمومنین علیه السلام سخنان حضرت را برای مردم تکرار می کردند تا آنان که دورتر بودند بشنوند. خطابه دوم در مسجد خیف در منی در روز سوم از توقف در منی، بار دیگر حضرت فرمان دادند تا مردم در مسجد خیف اجتماع کنند. در آنجا نیز خطابه ای ایراد فرمودند که ضمن آن صریحاً از مردم خواستند که گفته های ایشان را خوب به خاطر بسپارند و به غائبان برسانند. در این خطبه به اخلاص عمل و دلسوزی برای امام مسلمین و تفرقه نینداختن سفارش فرمودند و تساوی همه مسلمانان در برابر حقوق و قوانین الهی را اعلام کردند. بعد از آن بار دیگر متعرض مسئله خلافت شدند و حدیث ثقلین بر لسان حضرت جاری شد، و بار دیگر برای غدیر زمینه را آماده کردند. در این مقطع، منافقین کاملاً احساس خطر کردند و قضیه را جدی گرفتند و برنامه های خود را آغاز کردند و پیمان نامه نوشتند و هم قسم شدند. لقب امیرالمؤمنین در مکه جبرئیل، لقب امیرالمؤمنین را به عنوان اختصاص آن به علی بن ابی طالب علیه السلام از جانب الهی آورد، اگر چه این لقب قبلاً نیز برای آن حضرت تعیین شده بود. پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هم دستور دادند تا یک یک اصحابش نزد علی علیه السلام بروند و به عنوان امیرالمؤمنین بر او سلام کنند و السلام علیک یا امیرالمؤمنین بگویند، و بدینوسیله در زمان حیات خود، از آنان اقرار بر امیر بودن علی علیه السلام گرفت. در اینجا ابوبکر و عمر به عنوان اعتراض به پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم گفتند: آیا این حقی از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناک شده فرمودند: حقی از طرف خدا و رسولش است، خداوند این دستور را به من داده است. اعلان رسمی برای حضور در غدیر با اینکه انتظار می رفت پیامبر خدا در اولین و آخرین سفر حج خود مدتی در مکه بمانند، ولی بلافاصله پس از اتمام حج حضرت به منادی خود بلال دستور دادند تا به مردم اعلان کند: فردا کسی جز معلولان نباید باقی بماند، و همه باید حرکت کنند تا در وقت معین در غدیر خم حاضر باشند. غدیر کمی قبل از جحفه که محل افتراق اهل مدینه و اهل مصر و اهل عراق و اهل نجد بود به امر خاص الهی انتخاب شد. در این مکان، آبگیر و درختان کهنسالی وجود داشت. هم اکنون نیز، غدیر محل شناخته شده ای در دویست و بیست کیلومتری مکه و به فاصله دو میل قبل از جحفه به طرف مکه قرار دارد، و مسجد غدیر و محل نصب امیرالمؤمنین علیه السلام محل عبادت و زیارت زائران است. برای مردم بسیار جالب توجه بود که پیامبرشان - بعد از ده سال دوری از مکه – بدون آنکه مدتی اقامت کنند تا مسلمانان به دیدارشان بیایند و مسایل خود را مطرح کنند، بعد از اتمام مراسم حج فوراً از مکه خارج شدند و مردم را نیز به خروج از مکه و حضور در غدیر امر نمودند. صبح آن روز که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم از مکه حرکت کردند، سیل جمعیت که بیش از صد و بیست هزار نفر (و به قولی صد و چهل هزار، و به قول دیگر صد و هشتاد هزار نفر) تخمین زده می شدند به همراه حضرت حرکت کردند. حتی عده ای حدود دوازده هزار نفر از اهل یمن که مسیرشان به سمت شمال نبود همراه حضرت تا غدیر آمدند. اجتماع خطابه و جزئیات خطبه همینکه به منطقه کراع الغمیم - که غدیرخم در آن واقع شده – رسیدند، حضرت مسیر حرکت خود را به طرف راست جاده و به سمت غدیر تغییر دادند و فرمودند: أَیُّهَا النَّاسُ أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ أَنَا رَسُولُ اللَّه ؛ ای مردم، دعوت کننده خدا را اجابت کنید که من پیام آور خدایم. و این کنایه از آن بود که هنگام ابلاغ پیام مهمی فرا رسیده است. سپس فرمان دادند تا منادی ندا کند: «همه مردم متوقف شوند و آنانکه پیش رفته اند بازگردند و آنانکه پشت سر هستند توقف کنند» تا آهسته آهسته همه جمعیت در محل از پیش تعیین شده جمع گردند. و نیز دستور دادند: کسی زیر درختان کهنسالی که در آنجا بود نرود و آن موضع خالی بماند. پس از این دستور همه مرکبها متوقف شدند، و کسانی که پیشتر رفته بودند بازگشتند و همه مردم در منطقه غدیر پیاده شدند و هر یک برای خود جایی پیدا کردند، و کم کم آرام گرفتند. شدت گرما در اثر حرارت آفتاب و داغی زمین سوزنده و به حدی ناراحت کننده بود که مردم و حتی خود حضرت گوشه ای از لباس خود را به سرانداخته و گوشه ای از آن را زیرپای خود قرار داده بودند، و عده ای از شدت گرما عبای خود را به پایشان پیچیده بودند. از سوی دیگر، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم سلمان و ابوذر و مقداد را فراخواندند و به آنان دستور دادند تا به محل درختان کهنسال بروند و آنجا را آماده کنند. آنها خارهای زیر درختان را کندند و سنگهای ناهموار را جمع کردند و زیر درختان را جارو کردند و آب پاشیدند. در فاصله بین دو درخت روی شاخه ها پارچه ای انداختند تا سایبانی از آفتاب باشد، و آن محل برای برنامه سه روزه ای که حضرت در نظر داشتند کاملاً مساعد شود. سپس در زیر سایبان، سنگها را روی هم چیدند و از رواندازهای شتران و سایر مرکبها هم کمک گرفتند و منبری به بلندی قامت حضرت ساختند و روی آن پارچه ای انداختند، و آنرا طوری بر پا کردند که نسبت به دو طرف جمعیت در وسط قرار بگیرد و پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هنگام سخنرانی مشرف بر مردم باشد تا صدای حضرت به همه برسد و همه او را ببینند. البته ربیعه بن امیه بن خلف کلام حضرت را برای مردم تکرار می کرد تا افرادی که دورتر قرار داشتند مطالب را بهتر بشنوند. پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما السّلام بر فراز منبر انتظار مردم به پایان رسید. ابتدا منادی حضرت ندای نماز جماعت داد، و سپس نماز ظهر را به جماعت خواندند. بعد از آن مردم ناظر بودند که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم بر فراز آن منبر ایستادند و امیرالمؤمنین علیه السلام را فراخواندند و به ایشان دستور دادند بالای منبر بیایند و در سمت راستشان بایستند. قبل از شروع خطبه، امیرالمومنین علیه السلام یک پله پایین تر بر فراز منبر در طرف راست حضرت ایستاده بودند. سپس آن حضرت نگاهی به راست و چپ جمعت نمودند و منتظر شدند تا مردم کاملاً جمع شوند. پس از آماده شدن مردم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم سخنرانی تاریخی و آخرین خطابه رسمی خود را برای جهانیان آغاز کردند. دو اقدام عملی بر فراز منبر در اثناء خطبه، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دو اقدام عملی بر فراز منبر انجام دادند که بسیار جالب توجه بود: 1- علی بن ابی طالب علیه السلام بر فراز دست پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پس از مقدمه چینی و ذکر مقام خلافت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام، برای آنکه تا آخر روزگار راه هرگونه شک و شبهه بسته باشد و هر تلاشی در این راه در نطفه خنثی شود، ابتدا مطلب را به طور لسانی اشاره کردند، و سپس به صورت عملی برای مردم بیان کردند. بدین ترتیب که ابتدا فرمودند: باطن قرآن و تفسیر آنرا برای شما بیان نمی کند مگر این کسی که من دست او را می گیرم و او را بلند می کنم و بازویش را گرفته او را بالا می برم. بعد از آن، حضرت گفته خود را عملی کردند، و بازوی علی بن ابی طالب علیه السلام را گرفتند. در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام دست خود را به سمت صورت حضرت باز کردند تا آنکه دستهای هر دویشان به سوی آسمان قرار گرفت. سپس پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم امیرالمومنین علیه السلام را از جا بلند کردند تا حدی که پاهای آن حضرت محاذی زانوهای پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم قرار گرفت و مردم سفیدی زیر بغل آن دو را دیدند، که تا آن روز دیده نشده بود. در این حال فرمودند: هر کس من مولی و صاحب اختیار اویم این علی مولی و صاحب اختیار اوست. 2- بیعت با قلبها و زبانها اقدام دیگر حضرت آن بود که چون بیعت گرفتن از فرد فرد آن جمعیت انبوه، ار طرفی غیر ممکن بود و از سوی دیگر امکان داشت افراد به بهانه های مختلف از بیعت شانه خالی کنند و حضور نیابند، و در نتیجه نتوان التزام عملی و گواهی قانونی از آنان گرفت، لذا حضرت در اواخر سخنانشان فرمودند: ای مردم، چون با یک کف دست و با این وقت کم و با این سیل جمعیت، امکان بیعت برای همه وجود ندارد، پس شما همگی این سخنی را که من می گویم تکرار کنید و بگویید: ما فرمان تو را که از جانب خداوند درباره علی بن ابی طالب و امامان از فرزندانش به ما رساندی اطاعت می کنیم و به آن راضی هستیم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر این مدعا بیعت می کنیم ... عهد و پیمان در این باره برای ایشان از ما، از قلبها و جانها و زبانها و ضمایر و دستمان گرفته شد. هر کس به دستش توانست وگرنه با زبانش بدان اقرار کرده است. پیداست که حضرت، عین کلامی را که می بایست مردم تکرار کنند به آنان القا فرمودند و عبارات آن را مشخص کردند تا هر کس به شکل خاصی برای خود اقرار نکند، بلکه همه به آنچه حضرت از آنان می خواهد التزام دهند و بر سر آن بیعت نمایند. وقتی کلام پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پایان یافت همه مردم سخن او را تکرار کردند و بدینوسیله بیعت عمومی گرفته شد. بیعت مردان پس از پایان خطبه، مردم به سوی پیامبر و امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما هجوم آورند، و با ایشان به عنوان بیعت دست می دادند، و هم به پیامبر و هم به امیرالمؤمنین علیهما السلام تبریک و تهنیت می گفتند، و پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هم می فرمودند: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى جَمِیعِ الْعَالَمِین‏. عبارت تاریخ چنین است: پس از اتمام خطبه، صدای مردم بلند شد که: آری، شنیدیم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و زبان و دستمان اطاعت می کنیم. بعد به سوی پیامبر و امیرالمومنین صلوات الله علیهما و آلهما ازدحام کردند و برای بیعت سبقت می گرفتند و با ایشان دست بیعت می دادند. برای آنکه رسمیت مسئله محکم تر شود، وآن جمعیت انبوه بتوانند مراسم بیعت را به طور منظم و برنامه ریزی شده ای انجام دهند، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دستور دادند تا دو خیمه برپا شود. یکی را مخصوص خودشان قرار دادند تا در آن جلوس نمایند، و امر کردند تا مردم جمع شوند. پس از آن مردم دسته دسته در خیمه پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم حضور می یافتند و با آن حضرت بیعت نموده و به او تبریک و تهنیت می گفتند. سپس در خیمه مخصوص امیرالمومنین علیه السلام حاضر می شدند و به عنوان امام و خلیفه بعد از پیامبرشان با او بیعت می کردند و به عنوان امیرالمومنین بر او سلام می کردند، و این مقام والا را به آن حضرت تبریک و تهنیت می گفتند. نکته قابل توجهی که در هیچیک از پیروزی های پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم – چه در جنگها و چه سایر مناسبتها و حتی فتح مکه – سراغ نداریم، این است که حضرت در روز غدیر مکرر می فرمود: به من تبریک بگویید، به من تهنیت بگویید، زیرا خداوند مرا به نبوت و اهل بیتم را به امامت اختصاص داده است . و این نشانه فتح بزرگ و در هم شکستن کامل سنگرهای کفر و نفاق است. برنامه بیعت و تهنیت تا سه روز ادامه داشت، و این مدت را حضرت در غدیر اقامت داشتند. بسیار بجاست که در این مقطع به قطعه جالبی از تاریخ این بیعت اشاره کنیم: اولین کسانی که در غدیر با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نمودند و خود را از دیگران جلو انداختند همانهایی بودند که زودتر از همه آنرا شکستند و پیش از همه پیمان خود را زیر پا گذاشتند. آنان عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر، که بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم یکی پس از دیگری رو در روی امیرالمؤمنین علیه السلام ایستادند. جالبتر اینکه عمر بعد از بیعت این کلمات را بر زبان می راند: افتخار برایت باد، گوارایت باد ای پسر ابی طالب، خوشا به حالت ای ابا الحسن، اکنون تو مولای من و مولای هر مرد و زن مومنی شده ای! نکته دیگری که بار دیگر چهره دو رویان را روشن ساخت این بود که پس از امر پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم همه مردم بدون چون و چرا با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت می کردند، ولی ابوبکر و عمر با آنکه پیش از همه خود را برای بیعت به میان انداخته بودند قبل از بیعت به صورت اعتراض گفتند: آیا این امر از طرف خداوند است یا از طرف رسولش (یعنی: از جانب خود می گویی)؟ حضرت فرمودند: از طرف خدا و رسولش است، و نیز فرمودند: آری حق است از طرف خدا و رسولش که علی امیرالمؤمنین است. بیعت زنان پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دستور دادند تا ظرف آبی آوردند، و پرده ای زدند که نیمی از ظرف آب در یک سوی پرده و نیم دیگر آن در سوی دیگر قرار بگیرد، تا زنان با قرار دادن دست خود در یک سوی آب، و قرار دادن امیرالمومنین علیه السلام دستشان را در سوی دیگر با حضرت بیعت کنند؛ به این صورت بیعت زنان هم انجام گرفت. همچنین دستور دادند تا زنان هم به حضرتش تبریک و تهنیت بگویند، و این دستور را درباره همسران خویش مؤکد داشتند. یادآور می شود که بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا علیها السلام از حاضرین در غدیر بودند. همچنین کلیه همسران پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در آن مراسم حضور داشتند. عمامه سحاب پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در این مراسم عمامه خود را که سحاب نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمومنین علیه السلام قرار دادند و انتهای عمامه را بر دوش آن حضرت آویزان نمودند و فرمودند: عمامه تاج عرب است. خود امیرالمومنین در این باره چنین فرموده اند: پیامبر در روز غدیرخم عمامه ای بر سرم بستند و یک طرفش را بر دوشم آویختند و فرمودند: خداوند در روز بدر و حنین، مرا بوسیله ملائکه ای که چنین عمامه ای به سر داشتند یاری نمود. شعر غدیر بخش دیگری از مراسم پر شور غدیر، درخواست حسان بن ثابت بود. او به حضرت عرض کرد: یا رسول الله، اجازه می فرمایید شعری را که درباره علی بن ابی طالب (به مناسبت این واقعه عظیم) سروده ام بخوانم؟ حضرت فرمودند: بخوان ببرکت خداوند. حسان گفت: ای بزرگان قریش، سخن مرا به گواهی و امضای پیامبر گوش کنید. و سپس اشعاری را که در همانجا سروده بود خواند که به عنوان یک سند تاریخی از غدیر ثبت شد و به یادگار ماند. ذیلاً متن عربی شعر حسان و سپس ترجمه آنرا معنی آوریم: أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ النَّبِیَّ مُحَمَّداً لَدَى دَوْحِ خُمٍّ حِینَ قَامَ مُنَادِیاً وَ قَدْ جَاءَهُ جِبْرِیلُ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ بِأَنَّکَ مَعْصُومٌ فَلَا تَکُ وَانِیاً وَ بَلِّغْهُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ رَبُّهُمْ وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ وَ حَاذَرْتَ بَاغِیاً عَلَیْکَ فَمَا بَلَّغْتَهُمْ عَنْ إِلَهِهِمْ رِسَالَتَهُ إِنْ کُنْتَ تَخْشَى الْأَعَادِیَا فَقَامَ بِهِ إِذْ ذَاکَ رَافِعُ کَفِّهِ بِیُمْنَى یَدَیْهِ مُعْلِنَ الصَّوْتِ عَالِیاً فَقَالَ لَهُمْ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ مِنْکُمْ وَ کَانَ لِقَوْلِی حَافِظاً لَیْسَ نَاسِیاً فَمَوْلَاهُ مِنْ بَعْدِی عَلِیٌّ وَ إِنَّنِی بِهِ لَکُمْ دُونَ الْبَرِیَّةِ رَاضِیاً فَیَا رَبِّ مَنْ وَالَى عَلِیّاً فَوَالِهِ وَ کُنْ لِلَّذِی عَادَى عَلِیّاً مُعَادِیاً وَ یَا رَبِّ فَانْصُرْ نَاصِرِیهِ لِنَصْرِهِمْ إِمَامَ الْهُدَى کَالْبَدْرِ یَجْلُو الدَّیَاجِیَا وَ یَا رَبِّ فَاخْذُلْ خَاذِلِیهِ وَ کُنْ لَهُمْ إِذَا وُقِفُوا یَوْمَ الْحِسَابِ مُکَافِیَا آیا نمی دانید که محمد پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم کنار درختان غدیرخم با حالت ندا ایستاد، و این در حالی بود که جبرئیل از طرف خداوند پیام آورده بود که در این امر سستی مکن که تو محفوظ خواهی بود، و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرسانی و از ظالمان بترسی و از دشمنان حذر کنی رسالت پروردگارشان را نرسانده ای. در اینجا بود که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دست علی علیه السلام را با دست راست بلند کرد و با صدای بلند فرمود: هر کس از شما که من مولای او هستم و سخن مرا بیاد می سپارد و فراموش نمی کند، مولای او بعد از من علی است، و من فقط به او – نه به دیگری – به عنوان جانشین خود برای شما راضی هستم. پروردگارا هر کس علی را دوست بدارد او را دوست بدار، و هر کس با علی دشمنی کند او را دشمن بدار. پروردگارا یاری کنندگان او را یاری فرما بخاطر نصرتشان امام هدایت کننده ای را که در تاریکیها مانند ماه شب چهارده روشنی می بخشد. پروردگارا خوار کنندگان او را خوار کن و روز قیامت که برای حساب می ایستند خودت جزا بده. ظهور جبرئیل در غدیر مسئله دیگری که پس از خطبه پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پیش آمد و بار دیگر حجت را بر همگان تمام کرد، این بود که مردی زیبا صورت و خوشبوی را دیدند که در کنار مردم ایستاده بود و می گفت: بخدا قسم، روزی مانند امروز هرگز ندیدم. چقدر کار پسر عمویش را مؤکد نمود، و برای او پیمانی بست که جز کافر به خداوند و رسولش آنرا برهم نمی زند. وای بر کسی که پیمان او را بشکند. در اینجا عمر نزد پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم آمد و گفت: شنیدی این مرد چه گفت؟! حضرت فرمودند: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. حضرت فرمودند: او روح الامین جبرئیل بود. تو مواظب باش این پیمان را نشکنی، که اگر چنین کنی خدا و رسول و ملائکه و مومنان از تو بیزار خواهند بود! معجزه غدیر، امضای الهی واقعه عجیبی که به عنوان یک معجزه، امضای الهی را بر خط پایان غدیر ثبت کرد جریان حارث فهری بود. در آخرین ساعات از روز سوم، او به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم آمد و گفت: ای محمد! سه سوال از تو دارم: آیا شهادت به یگانگی خداوند و پیامبری خودت را از جانب پروردگارت آورده ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا نماز و زکات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا این علی بن ابی طالب که گفتی ٍّمَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه‏ ... از جانب پروردگار گفتی یا از پیش خود گفتی؟ حضرت در جواب هر سه سوال فرمودند: خداوند به من وحی کرده است و واسطه بین من و خدا جبرئیل است و من اعلان کننده پیام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبری را اعلان نمی کنم. حارث گفت: خدایا اگر آنچه محمد می گوید حق و از جانب توست سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکی بر ما بفرست. و در روایت دیگر چنین است: خدایا، اگر محمد در آنچه می گوید صادق و راستگو است شعله ای از آتش بر ما بفرست. همینکه سخن حارث تمام شد و براه افتاد خداوند سنگی را از آسمان بر او فرستاد که از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گردید و همانجا او را هلاک کرد. در روایت دیگر: ابر غلیظی ظاهر شد و رعد و برقی بوجود آمد و صاعقه ای رخ داد و آتشی فرود آمد و همه دوازده نفر را سوزانید. بعد از این جریان، آیه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع (1) ‏لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (2) ... نازل شد. پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به اصحابشان فرمودند: آیا دیدید و شنیدید؟ گفتند: آری. و با این معجزه، بر همگان مسلم شد که غدیر از منبع وحی سرچشمه گرفته و یک فرمان الهی است. پایان مراسم غدیر بدین ترتیب پس از سه روز، مراسم پایان پذیرفت و آن روزها به عنوان ایام الولایه در ذهنها نقش بست. گروهها و قبائل عرب، هر یک با دنیایی از معارف اسلام، پس از وداع با پیامبرشان و معرفت کامل به جانشین او راهی شهر و دیار خود شدند، و پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم عازم مدینه گردید. خبر واقعه غدیر در شهرها منتشر شد و به سرعت شایع گردید و به گوش همگان رسید، و بدینگونه خداوند حجتش را بر مردم تمام کرد.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 11:50 :: توسط : خادم شما

وصیتهای حضرت امیر المؤمنین (ع) که باب مدینه العلم وسرچشمه فضایل ومناقب ونمونه کامل پیغمبر گرامی اسلام است در آن لحظات آخر عمر هم در تلاش برای تبیین ونشر حقایق اسلام بود. آن حضرت در آخرین لحظات زندگی، وصیتی کرد که برای همیشه تاریخ برای بشریت درس خوب زیستن است. البته وصیتهای حضرت، دو جنبه خصوصی وعمومی داشت که در ذیل به آنها اشاره می کنیم: وصایای خصوصی الف: نخست این که در تجهیز وکفن ودفن بدنش امام حسن (ع) را وصی وجانشین خود قرار داد وبه همه فرزندان دیگر از حضرت حسین (ع) ومحمد وعون وجعفر وعبداللَّه وعباس و... دستور داد که از او اطاعت کنند، وپس از او برادرش را واجب الاطاعة قرار دهند که همه به فرمان او باشند. البته این وصیت جنبه عمومی هم دارد که همه مسلمانان موظف بودند که از امام حسن وپس از او از امام حسین اطاعت کنند وآن دو را در زمان هر کدامشان امام وحجت خدا بدانند. ب: ودیگر این که سفارش کرد ایمان خود را حفظ کنند واز احکام اسلام مراقبت نمایند وتقوا وفضیلت را شعار خود قرار دهند. ج: در مورد چگونگی غسل وکفن ونماز وتدفین به آنها سفارش کرد که چگونه عمل کنند وشبانه این کار انجام شود که در صفحات بعد درباره آن بحث خواهیم کرد. د: فرزندان خود، مخصوصاً امام حسن وامام حسین - علیهما السلام - را به صبر وتحمل مصائبی که در پیش خواهند داشت سفارش کرد.(1) وصایای عمومی وصایای عمومی حضرت، متعدد ومختلف نقل شده است در این جا یکی از آنها را که در اکثر کتابهای حدیثی علمای شیعه وسنی آمده است،(2) می آوریم: بسم اللَّه الرحمن الرحیم؛ این آن چیزی است که علی بن ابی طالب وصیت می کند. علی به وحدانیت ویگانگی خدا شهادت می دهد، واقرار می کند که محمّد بنده وپیغمبر خداست، خدا او را فرستاد تا مردم را هدایت کند ودین خود را بر ادیان دیگر غالب گرداند ولو کافران کراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حیات وممات من از خدا وبرای خداست، شریکی برای او نیست من به این دستور امر شده ام وتسلیم خداوند هستم. ای پسرم حسن! تو وهمه فرزندان واهل بیتم وهر کس را که این نامه به او برسد به امور زیر توصیه وسفارش می کنم: 1-هرگزتقوای الهی رااز یادنبرید،کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقی بمانید. 2-همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید وبر اساس ایمان به خدا متحد باشید واز هم جدا نشوید، همانا از پیغمبر خدا شنیدم که می فرمود: اصلاحِ میان مردم از نماز وروزه دائم افضل است وچیزی که دین را محو ونابود می کند فساد واختلاف است ولا حَولَ ولا قُوَّة إلّا بِاللَّهِ العلیّ العظیم. 3-«ارحام وخویشاوندان» را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان می کند. 4-خدا را، خدا را! درباره «یتیمان»، مبادا گرسنه وبی سرپرست بمانند.(3) 5-خدا را، خدا را! درباره «همسایگان» خوشرفتاری کنید، پیغمبر آن قدر در مورد همسایه سفارش کرد که ما گمان کردیم می خواهد آنها را در ارث شریک کند. 6-از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «قرآن»، نکند دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشی گیرند! 7-از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «نماز» چرا که نماز ستون دین شماست. 8- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «کعبه» خانه پروردگارتان، مبادا حج تعطیل شود که اگر کعبه خالی بماند وحج متروک شود مهلت داده نخواهید شد ومغلوب دشمنان خواهید شد. 9-از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره ماه «رمضان» که روزه آن ماه سپری است برای آتش جهنم. 10-از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «جهاد در راه خدا» از مال وجان خود در این راه کوتاهی نکنید. 11-از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «زکات مال» که زکات، آتشِ خشمِ الهی را خاموش می کند. 12-از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «امّت پیامبرتان» مبادا مورد ستم قرار گیرند.(4) 13-از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «صحابه ویاران پیغمبرتان» زیرا رسول خدا درباره آنان سفارش کرده است. 14-از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «فقرا وتهیدستان» آنها را در زندگی خود شریک کنید. 15-از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «بردگان وکنیزان» که آخرین سفارش پیامبر(ص) درباره اینها بود. علی (ع) مجدداً سفارش نماز را کرد وفرمود: کاری که رضای خدا در آن است در انجام آن بکوشید. 16-با مردم به خوشی ونیکی رفتار کنید همان طوری که قرآن دستور داده است وبه ملامت مردم ترتیب اثر ندهید. 17-امر به معروف ونهی از منکر را ترک نکنید، نتیجه ترک آن این است که بدان وناپاکان بر شما مسلط خواهند شد وبه شما ستم خواهند کرد، آن گاه هر چه نیکان شما دعا کنند دعای آنها مستجاب نخواهد شد. 18-بر شما باد که بر روابط دوستانه میان خود بیافزایید، به یکدیگر نیکی کنید از کناره گیری از یکدیگر وقطع ارتباط وتفرقه وتشتت بپرهیزید. 19-کارهای خیر را به مدد یکدیگر واجتماعاً انجام دهید واز همکاری در مورد گناهان وچیزهایی که موجب کدورت ودشمنی می شود بپرهیزید: «تعاونوا علی البرّ والتقوی.....» 20-از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است: «واتقوا اللَّهَ إنّ اللَّهَ شَدیدُ العِقاب.» خداوند نگهدار شما خاندان باشد وحقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با شما وداع می کنم وشما را به خدای بزرگ می سپارم وسلام ورحمتش را بر شما می خوانم.(5) در آخر این وصیت در کافی آمده است که پس از پایان وصیت حضرت پیوسته می گفت: «لا إله إلاّ اللَّه» تا وقتی که روح مقدسش به ملکوت اعلی پیوست.(6) در نهج البلاغه است که در پایان وصیت، امام (ع) فرزندان خود را مخاطب ساخت وبه آنها فرمود: «یا بنی عَبدُ المطّلب لا یَلفِینَّکُم تَخُوضونَ دِماءَ المُسلمینَ خُوضاً تَقولون: قُتِلَ أمیرُ المؤمنین! ألا لا یَقْتُلُنَّ بی إلاّ قاتلی، اُنظروا إذا اَنا مُتُّ مِن ضَربَتِهِ هذهِ فَاضربوهُ ضَربَةً، لا یُمثَّل بالرَّجُلِ فإنّی سَمِعتُ رَسولَ اللَّه(ص) یَقول: إیّاکُم والمُثلة ولو بِالکلْبِ العَقور؛ ای فرزندان عبدالمطلب! نیابم شما را که در خون مسلمانان فرو روید ودست به کشتار بزنید به بهانه این که بگویید امیرالمؤمنین کشته شده وبدانید که در برابر من جز کشنده من کسی نباید کشته شود، نگاه کنید چون من از ضربت او از دنیا رفتم به او یک ضربت بزنید واو را مُثله نکنید که من از رسول خدا شنیدم که می فرمود: "از مُثله کردن بپرهیزید اگر چه به سگ گزنده وهار باشد".»(7) وصیت امام (ع) درباره کیفیت غسل وکفن ودفن محمد بن حنفیه روایت کرده است: شب بیست ویکم ماه رمضان رسید وشب تاریک شد علی(ع) همه فرزندان واهل بیت خود را جمع کرد وبا آنها وداع نمود، سپس به فرزندش امام حسن فرمود: «خداوند این مصیبت را بر شما نیکو گرداند، همانا من از میان شما می روم، وهمین امشب به ملاقات خدا خواهم رفت وبه حبیبم رسول خدا (ص) همان طوری که وعده ام داده، ملحق خواهم شد، ای پسرم! وقتی من از دنیا رفتم مرا غسل ده وکفن کن، وبه بقیه حنوط جدّت رسول خدا (ص) که از کافور بهشت است وجبرئیل آن را آورده بود مرا حنوط کن، بعد مرا بر روی سریر گذارید، جلوی تابوت را کسی حمل نکند بلکه دنبال او را بگیرید، وبهر جانبی که تابوت رفت شما هم بروید، وهر جا که ایستاد بدانید قبر من آن جاست، جنازه ام را آن جا زمین بگذارید وتو ای پسرم بر جنازه ام نماز بگذار، هفت تکبیر بگو، وبدان که هفت تکبیر به غیر از من بر هیچ کس مشروع نیست جز بر فرزند برادرت حسین که او قائم آل محمد ومهدی این امت است واو کجی های خلق را راست خواهد کرد، وقتی تو از نماز بر من فارغ شدی، جنازه را از آن محل بردار وخاک آن جا را حفر کن، قبر کنده ولحدی ساخته وتخت چوبی نوشته شده خواهی یافت که مرا در آن جا دفن می کنی، وقتی خواستی از قبر خارج شوی اندکی صبر کن آن گاه نگاه کن می بینی که من در قبر نیستم، زیرا به جدت رسول خدا ملحق خواهم شد، چون هر پیغمبری را در مشرق به خاک سپارند ووصی او را در مغرب دفن کنند حق تعالی بین روح وجسد آن دو را جمع نماید، وپس از زمانی از هم جدا خواهند شد وبه قبرهای خویش برمی گردند، سپس قبر مرا با خاک پر کن وآن محل را از مردم پنهان دار.(8) آن گاه علی با فرزندان خود اندکی صحبت کرد وآنان را از آینده ای که حسن وحسین دارند آگاه نمود وآنها را به صبر وتقوی دعوت کرد، سپس لختی بیهوش شد چون به هوش آمد فرمود: «اینک رسول خدا، وحمزه عم بزرگوارم، وجعفر برادرم نزد من آمدند وگفتند: زود بشتاب که ما مشتاق ومنتظر تو هستیم»، پس نگاهی به اهل بیت خود کرد وفرمود: «همه شما را به خدا می سپارم، خداوند همه را به راه راست هدایت واز شرّ دشمنان محافظت نماید، خدا خلیفه من است بر شما وشما را کافی است برای خلافت ونصرت» سپس به فرشتگان خدا سلام داد وگفت: «لِمثلِ هذا فَلْیَعْمَلِ العامِلُون إنّ اللَّهَ مَعَ الّذینَ اتَقوَّا والَّذینَهُم مُحسِنُون؛ از برای مثل این مقام باید عمل کنند عمل کنندگان، زیرا که خداوند با پرهیزکاران ونیکوکاران است.» سپس عرق بر پیشانی مبارکش جاری شد، چشمهای مبارک را بر هم گذاشت، دست وپا به جانب قبله کشید وگفت: «أشهدُ أن لا إله الاّ اللَّه وَحدهُ لا شَریکَ لَه وأشهدُ أنَّ محمّداً عَبدهُ ورَسولُه» این را گفت ومرغ روحش به ملکوت اعلی در کنار پیغمبران واولیاء خدا پرواز کرد، صلوات اللَّه وسلامه وسلام ملائکته وانبیائه ورسله علیه، ولعنة اللَّه علی قاتله. وبدین ترتیب مشعل هدایت وکانون عدالت خاموش شد، این واقعه در شب جمعه بیست ویکم ماه رمضان سال چهلم هجری بود.(9) منابع مقاله: تجلی امامت، ناظم زاده، سید اصغر؛ پینوشتها: 1- همان، ج 36، ص 5 . 2- کافی، ج 7، ص 51؛ نهج البلاغه، نامه 47؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 120؛ اسد الغابه، ج 4؛ مسعودی مروج الذهب، ج 2، ص 425؛ تحف العقول، ص 197؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 142؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 85 و بحار الانوار، ج 42، ص 248 . 3- در نهج البلاغه دارد: «مراقب باشید که مبادا یتیمان در اثر رسیدگی نکردن شما از بین بروند» (ولا یضیعوا بحضرتکم) . 4- در بعضی از نسخ: «اللَّه اللَّه فی ذریّة نبیّکم» دارد. 5- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 24 . 6- همان . 7- نهج البلاغه، نامه 47 . 8- بحارالانوار، ج 42، ص 290، و مفید، الارشاد، ص 26، فصل 6، باب 2 حدیث را با کمی تفاوت نقل کرده است. 9- بحار الانوار، ج 42، ص 292 .


ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 11:43 :: توسط : خادم شما

شهادت شهادت مولود کعبه زمانی که امام آماده می شد تا به سوی صفین حرکت کرده و جنگ جدیدی را با معاویه آغاز کند، صبحگاه نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 40 هجری توسط شقی ترین انسانها، عبد الرحمان بن ملجم مرادی مجروح شده و سه روز بعد در 21 رمضان به شهادت رسید. بنا به نقل ابن سعد، سه نفر از خوارج با نامهای عبد الرحمان بن ملجم، برک بن عبد الله تمیمی و عمرو بن بکیر تمیمی، در مکه با یکدیگر قرار گذاشتند تا امام علی (ع) ، معاویه و عمرو بن عاص را بکشند. عبد الرحمان به کوفه آمده و با دوستان خارجی خود دید و بازدید می کرد. یک بار به دیدار گروهی از طایفه «تیم الرباب » رفت. در آنجا زنی را با نام «قطام بنت شجنة بن عدی » دید که پدر و برادرش در نهروان کشته شده بود. ابن ملجم او را خواستگاری کرد. زن مهر خویش را سه هزار (دینار!) و قتل امام علی (ع) قرار داد. ابن ملجم گفت که از قضا برای همین به کوفه آمده است. (1) او چندی شمشیر خویش را به زهر آلوده کرده و با همان، ضربتی بر سر امام زد که به دلیل عمیق بودن زخم و سمی بودن شمشیر، امام را به شهادت رساند. گفته شده که ابن ملجم آن شب را در خانه اشعث بن قیس بوده است. (2) روایات متعددی حکایت از آن دارد که امام در مدخل ورودی مسجد (در درون مسجد) مورد حمله ابن ملجم واقع شده است. (3) در نقلهای دیگری آمده است که امام در حال بیدار کردن مردم برای نماز بود که مورد حمله قرار گرفت. (4) منابع موجود تاریخی بیشتر اشاره به نقل نخست کرده اند. در برابر روایات دیگری وجود دارد که زمان حمله ابن ملجم را وقتی می داند که امام مشغول نماز بوده است. در نقلی از میثم تمار آمده است که امام نماز صبح را آغاز کرده و در حالی که یازده آیه از سوره انبیاء خوانده بود ابن ملجم با شمشیر ضربتی بر سر امام زد. (5) در نقل دیگری از یکی از نوادگان جعدة بن هبیره- که این جعده فرزند ام هانی بوده و گاهی بجای آن حضرت نماز می خوانده و در برخی نقلها آمده که پس از ضربت خوردن امام، او جلو آمده و نماز را ادامه داد- گفته شده است که وقتی ابن ملجم ضربه را زد که امام در نماز بود. (6) شیخ طوسی نیز روایتی نقل کرده است که همین مطلب را تایید می کند. (7) متقی هندی نیز روایت نقل کرده که ضمن آن آمده است که ابن ملجم زمانی ضربت خود را فرود آورد که امام سرش را از سجده برداشت. (8) نقل دیگری از ابن حنبل (9) که همان را ابن عساکر (10) نیز روایت کرده از همین مطلب را تایید می کند. ابن عبد البر می گوید: در این که آیا ابن ملجم در نماز ضربت را زده یا قبل از آن و نیز این که امام در آن هنگام کسی را جانشین خود کرده یا خود تمام کرده، اختلاف است. بیشتر بر آنند که آن حضرت جعدة بن هبیره را بجای خود گذاشت تا نماز را تمام کند. (11) روایات فراوانی از طریق اهل بیت و اهل سنت نقل شده که نشان از وضعیت خاص روحی امام در شبی است که صبحگاه آن شب امام ضربت خورد از جمله روایتی از امام باقر (ع) که ابن ابی الدنیا نقل کرده آشکارا آگاهی امام را از شهادت خویش خبر می دهد. (12) زمانی که امام ضربت خورد فریاد زد: «فزت و رب الکعبه » به خدای کعبه رستگار شدم. (13) ابن ابی الدنیا وصیت امام را از طرق مختلف نقل کرده است. قسمتهایی از آن در زمینه مسائل مالی و بخشی از آن، وصایای دینی امام است. در این وصیت امام، توصیه به مسائل چندی کردند از جمله: صله رحم، ایتام، همسایگان، عمل به قرآن، اقامه نماز به عنوان عمود دین، حج، روزه، جهاد، زکات، اهل بیت رسول خدا (ص) ، بندگان، امر به معروف و نهی از منکر. در این نقل آمده است که امام در حالی که مشغول گفتن «لا اله الا الله » بودند، در آغاز شب بیست و یکم رمضان، در حالی که آیه «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره » را می خواند به دیدار معبود شتافت. (14) بنا به نقلی دیگر، پس از شهادت امام، حسنین، محمد بن حنفیه، عبد الله بن جعفر و تنی چند نفر از اهل بیت، آن حضرت را شبانه به خارج کوفه (جایی که بعدها نجف نامیده شد) بردند و پنهانی دفن کردند. این کار برای آن بود که خوارج یا دیگران (بنی امیه) قبر امام را نبش نکنند. (15) در اخبار شهادت امام آمده است که گروهی از غلات در مدائن با شنیدن خبر شهادت امام، از پذیرفتن خبر شهادت آن حضرت خودداری کردند. این گروه منشا تفکرات غلو آمیز در میان شیعه هستند که در قسمتهای بعدی، اشاراتی به آنها خواهیم داشت. چند نقلی که ابن ابی الدنیا در این زمینه آورده است، نشان از حضور فردی با نام ابن السوداء از قبیله همدان که او را عبد الله بن سبا می نامیده اند دارد. در نقلی دیگر از عبد الله بن وهب السبائی یاد شده که این ادعا را در مدائن کرده است. (16) این دو نقل نشان می دهد که حتی نام این شخص مشخص نبوده است. منابع مقاله: تاریخ خلفاء، جعفریان، رسول؛ پی نوشت ها: 1- طبقات الکبری، ج 3، صص 38- 35 2- مقتل الامام امیر المؤمنین، ص 36، ش 13 3- همان، ص 29، ش 4، ص 35، ش 12 4- همان، ص 28، 33، ش 11 5- همان، ص 30، ش 5 6- همان، ص 30، ش 6 7- الامالی، الجزء الثالث، ش 18 8- کنز العمال، ج 15، ص 170، (طبع دوم) ، الامالی فی آثار الصحابه، صص 104- 103 9- الفضائل، ص 38، ش 63 (طبع قم) 10- ترجمة الامام علی بن ابی طالب (ع) ، ج 3، ص 361 (طبع دوم) 11- الاستیعاب، (در حاشیه الاصابه) ج 3، ص 59 12- همان، صص 34- 33، ش 12، ابو نعیم روایتی نقل کرده (و دیگران فراوان آورده اند) که رسول خدا (ص) خبر شهادت وی را به آن حضرت داده بود. معرفة الصحابه، ج 1، صص 296- 295 13- همان، ص 39، ش 20، و در پاورقی همانجا از: الامامة و السیاسه، ص 160، انساب الاشراف، ج 2، ص 499 14- مقتل الامام امیر المؤمنین، صص 46- 45 15- همان، ص 79، ش 68 16- همان، ص 92، ش 85، ص 96، ش 91


ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 11:41 :: توسط : خادم شما

جنگ های سه گانه امام علی علیه السلام علل و مشروعیت آن ها چکیده این مقاله، به تحلیل و بررسی کلی علل جنگ های سه گانه حضرت علی علیه السلام با مسلمانان می پردازد. در این مقاله، به اثبات می رسد که جنگ های سه گانه داخلی در حکومت نوپای علوی، علی رغم میل باطنی حضرت، بر ایشان تحمیل شد. در تحلیل جنگ اول (جمل)، به سه عامل (داعیه حکومت و عدم تحمّل عدل علوی توسط طلحه و زبیر و بهانه خون خواهی عثمان از سوی عایشه) اشاره می شود و حقّانیت و مشروعیت جبهه امام علیه السلام به اتکا به روایات، عنوان «یاغی» و «محارب»، کوشش های حضرت در متارکه جنگ نشان داده می شود. در تحلیل جنگ دوم و سوم (صفیّن و نهروان) اشاره می شود که با وجود نافرمانی معاویه و سرکشی و شورش خوارج، حضرت با راهکارهای گوناگون کوشید شعله جنگ را خاموش کند، اما حضرت به مقصود خویش نرسید و آن دو جنگ بر ایشان تحمیل شد. مقدّمه جنگ و کشتار در آیین مقدّس اسلام تنها برای دفاع از خود و آیین الهی و به عنوان آخرین راه کار ممکن مشروع شمرده شده و اصل ریختن خون انسانی با قطع نظر از قید مزبور، مذموم و مورد نهی قرار گرفته است. امام علی علیه السلام آن را از بدترین رسوم آیین جاهلیت برمی شمارد: «أنتم معشر العرب علی شرِّ دینٍ... تسفکون دماءَکم»(1) حضرت در منشور معروف حکومتی خویش به مالک اشتر، وی را از هرگونه خون ریزی و بنیان نهادن حکومت بر جنگ و جدال، به شدت نهی می کند: «ایّاکَ و الدماءَ و سفکها بغیر حلّها...» و لا تقوّینّ سلطانک بسفکِ دمٍ حرامٍ.»(2) از منظر دینی و سیاسی امام علیه السلام ، جنگ و جهاد نه ذاتی و قاعده، که امری عرضی و اضطراری است. حضرت همین نگاه به جنگ را به شخص پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نسبت می دهد؛ می فرماید: پیامبر صلی الله علیه و آله مانند طبیبی سیّار بود که نخست مرهم و داروهای عادی را برای درمان زخم و مریض خود به کار می بست و در صورت نیاز و ضرورت، به داغ کردن محل زخم می پرداخت.(3) نگاه عرضی به جنگ در مکتب علوی منحصر به عرصه های صلح و پیش از جنگ نمی شود، بلکه در مرحله جنگ و میدان کارزار نیز حضرت به این اصل خویش ملتزم بود؛ چنان که در جنگ صفّین، وقتی برخی از یاران حضرت به سبّ معاویه پرداختند، حضرت به آنان سفارش نمود که به جای دشنام، از خداوند پاس داری خون دو طرف متخاصم و رویش صلح را طلب کنند.(4) حال این سؤال مطرح می شود که چه عاملی موجب شد حضرت از این قاعده دست بردارد و در دوره کوتاه پنج ساله حکومت خویش، در سه جنگ، نه با کفار و مشرکان، بلکه با مسلمانان به نبرد بپردازد؟ آیا حضرت برای این جنگ ها دلایل کافی داشت؟ به دیگر سخن، مشروعیت و حقّانیت موضع امام علیه السلام را چگونه می توان اثبات کرد؟ شیعیان به دلیل پذیرش عصمت ائمّه، همه مواضع آنان را حق و مشروع می دانند، اما بعضی از صحابه در خود عصر امام علیه السلام در حقّانیت موضع امام علیه السلام تردید کردند و از شرکت در جنگ ها به نفع هریک از طرفین امتناع می ورزیدند که در تاریخ، از آنان به «قاعدین» نام برده می شود.(5) شاید امروزه تشکیکات قاعدین دوباره مطرح شود. در ادامه، به اجمال، به بررسی عوامل شروع جنگ و اثبات مشروعیت موضع امام علیه السلام می پردازیم: جنگ اول. جنگ جمل (جهاد با ناکثان) اولین جنگ حضرت با گروهی از پیمان شکنان به رهبری طلحه و زبیر و عایشه اتفاق افتاد که در تاریخ، به دلیل نقض پیمانشان، از آنان به «ناکثین» تعبیر می شود. طلحه و زبیر پس از خروج از مرکز خلافت حضرت و شکستن بیعت خود، با همراهی و تشویق عایشه اولین جنگ را بر حضرت تحمیل کردند. جنگ جمل در منطقه ای نزدیک بصره در سال 36 ق اتفاق افتاد که در مدت یک روز با کشته شدن ده هزار تن و به روایت دیگر، سیزده تا بیست هزار تن از جبهه ناکثین و با شهادت تنها ده نفر از جبهه امام علیه السلام با پیروزی حضرت به پایان رسید.(6) عوامل شروع جنگ نیم نگاهی به وضعیت و مواضع برپاکنندگان جنگ پیش از آغاز خلافت حضرت و پس از آن، ما را به انگیزه ها و علل شروع جنگ آشنا می کند: 1-داعیه خلافت و ریاست طلحه و زبیر: طلحه و زبیر، از محرّکان اصلی جنگ، از اصحاب معروف پیامبر بودند که در جنگ های آن حضرت حضور گسترده و مؤثری داشتند. آنان از شخصیت های سیاسی و اجتماعی آن دوران به شمار می آمدند. آن دو در کنار دیگر رقیبان، به حکومت و خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله طمع داشتند. امام علیه السلام خود به این نیت قلبی آنان متفطن بود.(7) آن دو با وجود سه خلیفه پیشین نتوانستند به هدف دیرینه خودشان دست یازند. پس از قتل عثمان، مجددا به خلافت طمع ورزیدند، اما با انتخاب حضرت از سوی مردم، امید آنان به یأس تبدیل شد. در عین حال، انتظار داشتند به دلیل موقعیت اجتماعی و سابقه جهادی آنان در جنگ های پیامبر، در حکومت امام علیه السلام دارای مقام و منصبی باشند، اما حضرت بنا به عللی، حکومت درخواستی آنان یعنی حکمرانی شام برای زبیر و عراق برای طلحه را رد کرد(8) و در امور حکومت با آنان مشاوره نکرد. این امر برای آنان بسیار گران آمد، به نحوی که به صراحت، از عدم مشاوره حضرت در امر حکومت با ایشان انتقاد کردند.(9) دو عامل مزبور (محرومیت از اصل خلافت و عدم مشارکت در حکومت) نقش بسزایی در ایجاد روحیه مخالفت و تقابل با امام علیه السلام در آن دو داشتند. ب. عدم تحمّل عدل علوی: با شروع حکومت علوی، حضرت تمامی امتیازات دولتی اشخاص معروف از جمله طلحه و زبیر را از بیت المال لغو کرد و سهم آنان مانند بقیه افراد عادی جامعه شد. طلحه و زبیر به این عدل حضرت و برابری حقوق آنان با حقوق یک شهروند عادی اعتراض کردند.(10) این عوامل موجب شد که طلحه و زبیر نتوانند حکومت عدل علوی را تحمّل کنند و برای دست یافتن به آمال و آرزوی های خود، بیعت حضرت را نقض کردند و برای تشویق عایشه برای مقابله با حکومت علوی به سوی مکّه شتافتند.(11) ج. عایشه و خون خواهی عثمان: طلحه و زبیر برای رسیدن به آمال دیرینه خود در مکّه، در مقام توطئه و براندازی حکومت علوی برآمدند و برای اجرای نقشه خود، به دنبال پیدا کردن یک مقام و شخصیت مقبول و مورد احترام میان مردم بودند تا از طریق آن، مردم را با بهانه قراردادن خون خواهی عثمان، علیه حکومت حضرت تحریک کنند. آنان بهترین فرد را عایشه، همسر پیامبر، یافتند؛ چرا که وی علاوه بر مقام و منزلت خاص، از دیرباز با حضرت روابط کینه توزانه ای داشت.(12) مهم ترین عاملی که مردم عادی و جاهل را در جنگ با امام علیه السلام توجیه می کرد، ادعای خون خواهی از خلیفه مقتول (عثمان) و تحویل قاتلان وی بود که از سوی شخصیت های مقبول مردم مثل عایشه و طلحه و زبیر، مطرح می شد. مردم ناآگاه تحت تأثیر احساسات خود، به جنگ با حضرت مبادرت ورزیدند.(13) د. تصرف بصره: کوشش های طلحه و زبیر به بار نشست و با آماده سازی لشکری انبوه و همراهی عایشه، اولین جنگ به حکومت نوپای علوی تحمیل گردید. آنان نخست با حیله و توطئه، شهر بصره را به تصرف خود درآورده، تعدادی از مأموران حضرت را به شهادت رساندند و بدین سان، شعله جنگ را روشن کردند. آرای اهل تسنّن در مشروعیت جنگ جمل در این که جهاد امام علیه السلام با ناکثان در جنگ جمل، جهاد حق و مشروع بوده، در مذهب تشیّع مسلّم است و تردیدی در آن نیست. اما بعضی اهل تسنّن از همان آغاز جنگ، در مشروعیت آن تردید و تشکیک کردند که بدان اشاره می شود: . تخطئه و بخشودن هر دو: سعدبن ابی وقّاص و بعضی از معتزله بر این باورند که هر دو جبهه، اعم از جبهه امام علیه السلام و جبهه ناکثان، در جنگ با یکدیگر به خطا رفته اند. اما امید به بخشش و شمول رحمت الهی بر هر دو گروه متخاصم هست. 2-تخطئه هر دو و اختصاص بخشش به صحابه: این قول مانند قول پیشین، قایل به خطای هر دو گروه متخاصم است، اما بخشش و رحمت الهی را اختصاص به صحابه از هر دو جبهه داده، غیر صحابه را مستوجب کیفر اخروی می داند. 3-توقّف: گروهی از «حشویه» از هرگونه اظهارنظر و موضع له یا علیه صحابه حاضر در جنگ از هر دو گروه به شدت امتناع کرده، معتقدند در این باره باید سکوت اختیار کرد. 4-حقّانیت هر دو گروه: فرقه دیگر از اهل تسنّن قایل به حقّانیت هر دو جبهه شدند؛ چرا که به زعم این قول هر دو گروه متخاصم دارای استدلال و حجّت و عذر شرعی برای جنگ با دیگری بودند؛ زیرا آنان هر کدامشان به مقتضای اجتهاد خود، درباره قتل عثمان و تحویل قاتلان او عمل کردند. حضرت علی علیه السلام قتل یک شخص (عثمان) توسط گروهی را موجب قصاص نمی دانست، اما اجتهاد سران ناکثان برخلاف آن بود. شیخ مفید این رأی را به جمع کثیری از اهل سنّت معاصر خود نسبت می دهد که وی به احتجاج با آنان پرداخته است. 5-حقّانیت یک گروه مجهول: برخی دیگر از معتزله مانند واصل بن عطا و عمروبن عبید معتقد به حقّانیت یک گروه متخاصم هستند، اما در مقام اثبات، از تحقیق آن اظهار عجز و ناتوانی می کنند. 6-استثنای سه تن از ضلالت: گروه دیگر از معتزله مانند اسکافی، خیّاط و جبّایی ضمن اذعان به حق بودن جبهه امام علیه السلام و حکم به ضلالت جبهه متقابل، سه شخصیت گرداننده جنگ (طلحه، زبیر و عایشه) را از حکم ضلالت و گم راهی استثنا می کنند که در آخرت نیز هیچ عقابی متوجه آنان نخواهد بود.(14) اثبات حقّانیت جبهه امام علیه السلام پس از آشنایی با آراء مختلف اهل تسنّن، در این جا به اثبات موضع امامیه (حقّانیت جبهه حضرت و باطل بودن جبهه مخالف) اشاره می شود: 1-روایات پیامبر: یکی از ملاک های تفکیک حق از باطل تعیین جبهه حق از سوی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله ، امین وحی الهی است که از سوی همه مسلمانان به عنوان حجّت و دلیل معتبر پذیرفته شده است. با نگاهی به تاریخ، شاهد روایات متعددی از پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق اهل تسنّن و تشیّع در رابطه با حق بودن حضرت هستیم. بعضی روایات به صورت مطلق، بر حق بودن حضرت دلالت می کند؛ مانند روایت ذیل که از طریق عامّه و خاصه نقل شده است: «علیٌّ مع الحق و الحق معَ علیٍّ اللّهمَّ ادر الحقّ مع علیٍ حیثما دار.»(15) در این روایت، به تساوی حضرت با حق در تمام لحظات تأکید شده است. در روایت دیگری، پیامبر از خداوند می خواهد که دوستان امام علیه السلام را دوست بدارد و دشمنانش را دشمن، و کمک کنندگانش را یاری دهد و عنایت و توجه خود را از کسانی که دست از یاری وی برمی دارند قطع کند: «اللهّمَّ والِ من والاهُ و عادِ مَن عاداهُ و انصر من نصره و اخذل من خذله.»(16) در روایات متعدد دیگری، رضایت حضرت علی علیه السلام رضایت پیامبر و اذیتش اذیت پیامبر توصیف شده است.(17) قسم دوم از روایات پیامبر صلی الله علیه و آله در خصوص جنگ و قتال با حضرت است که از روایات پیشین خاص تر و شفّاف تر است. روایات فراوانی از پیامبر گزارش شده که در آن ها جنگ با حضرت علی علیه السلام جنگ با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله توصیف شده است. «حربُکَ یا علیٌّ حرب اللهِ و سلم علیٍّ سلم الله»؛ «حربَکَ یا علی، حربی و سلمُک یا علی سلمی.»(18) پیامبر صلی الله علیه و آله در روایتی جنگ کنندگان با حضرت علی علیه السلام پس از وفات خود را از اصحاب آتش شمرده است.(19) از روایات خاص و شفاف پیش گویانه پیامبر، روایت مربوط به جهادهای سه گانه حضرت علی علیه السلام با به ظاهر مسلمانان و تعیین نام های آنان به اسامی «ناکثان»، «قاسطان» و «مارقان» است که جای هیچ گونه شبهه در حق بودن جبهه امام علیه السلام و باطل بودن دشمنان وی باقی نمی گذارد. «یا علی، ستقاتلکَ الفئةُ الباغیةُ و انت علی الحقِّ فمن ینصرک یومئذٍ فلیس منّی.»(20) پیامبر در روایتی خطاب به امّ سلمه، همسر خویش، اسامی مخالفان و جنگ کنندگان با حضرت را چنین معرفی می کند: «یا امّ سلمة، هذا [علی] والله، قاتل القاسطین و الناکثین و المارقین بعدی.»(21) در روایت دیگری، پیامبر خصوصیات بیش تری از اسامی مزبور ارائه می دهد و در پاسخ سؤال امّ سلمه، که این سه گروه مخالف کیستند، فرمود: «ناکثان» کسانی هستند که در مدینه با حضرت بیعت می کنند، اما در بصره آن را می شکنند، «قاسطان» معاویه و اصحابش در شام هستند. اما «مارقان» اصحاب نهروان هستند.(22) روایاتی به این مضمون از صحابه معتبر و بزرگ دیگری مانند عماریاسر و ابوایّوب انصاری گزارش شده اند که تفصیل آن را باید در جای خود پی گرفت.(23) 2- عنوان «یاغی» و «محارب»: دومین دلیل بر مشروعیت جهادهای امام علیه السلام صدق عنوان «یاغی» و «محارب» به هر سه گروه مخالف و جنگ طلب است؛ زیرا حکومت حضرت با بیعت مردم تشکیل شد و یک حکومت کاملاً الهی و مردمی بود و هرگونه مخالفت و برافراشتن پرچم سرکشی و عناد و خارج شدن از اطاعت آن عنوان «یاغی» و «محارب» خواهد داشت. صدق عنوان «یاغی» و «محارب» بر ناکثان روشن است؛ چرا که آنان با نقض بیعت خود و تشکیل گروه های مخالف مسلّح و تسخیر شهر بصره و کشتن مأموران حکومتی حضرت، عملاً راه بغی و طغیان و جنگ با حکومت مشروع وقت را پیش گرفتند.(24) اما صدق عنوان «بغی» و «محارب» در دو گروه دیگر در ادامه بحث ثابت خواهد شد. 3-تأخیر جنگ و اتمام حجّت: شاید کسی که اهل تاریخ نباشد، چنین توهّم کند که حضرت با مشاهده طغیان و شورش ناکثان، فورا جهاد و جنگ با آنان را آغاز کرد و در یک فرصت مناسب، دست به کشتار آنان زد. اما صفحات تاریخ خلاف آن را گواهی می دهند. مطابق گزارش های موثّق تاریخی، حضرت می کوشید با استفاده از راهکارهای گوناگون پیمان شکنان و شورشیان را وادار به ترک سرکشی و تسلیم کند. از این رو، پیک های متعددی مثل ابن عباس را به سوی عایشه، طلحه و زبیر گسیل داشت تا با اندرز و یادآوری پیش بینی های پیامبر صلی الله علیه و آله ، آنان را از جنگ منصرف سازد.(25) حضرت پس از یأس از موفقیت پیک ها، خود شخصا به لشکر دشمن رفت و به مذاکره با طلحه و زبیر پرداخت که تنها رهاورد آن برگشت زبیر از میدان کارزار بود.(26) اما بقیه لشکر در عزم خود راسخ ماندند. با وجود این، حضرت دست به حمله نزد و سه روز برای جبهه مقابل مهلت تعیین کرد، اما دشمن بر جنگ خود مصمم بود، به گونه ای که چندبار به لشکر حضرت هجوم برد. حضرت باز هم دستور حمله صادر نکرد، تا آن جا که حتی مورد اعتراض فرماندهان خود مانند ابن عباس قرار گرفت.(27) امام علیه السلام به عنوان آخرین روزنه برای ترک جنگ، به یکی از اصحابش قرآنی داد تا از دشمن بخواهد که کتاب الهی را به عنوان داور و حکم بپذیرند. اما دشمن، حامل قرآن را به شهادت رساند.(28) بدین سان، همه روزنه های امید و نجات را بر روی خود بست. 4-اعترافات بزرگان اهل سنّت: هرچند برخی از اهل تسنّن در مشروعیت جهاد حضرت با ناکثان دچار تردید و شبهه شدند، اما بزرگان دیگرشان حضرت را در جنگ هایش محق و مصیب و مخالفانش را یاغی و اهل آتش توصیف کردند که می توان به ابوحنیفه، عبدالقاهر جرجانی، ابن کثیر، ابی المعالی، ابن حجر و دیگران اشاره کرد.(29) جنگ دوم. جنگ صفین (جهاد با قاسطان) معاویه توسط دو خلیفه پیشین، به حاکمیت منطقه شام (سوریه) برگزیده شد و یک حکومت قدرتمند و خودمختار تشکیل داده بود. پس از قتل عثمان و گرفتن زمام خلافت توسط حضرت علی علیه السلام ، معاویه انتظار داشت که آن حضرت حکم حکومت وی را در شام تأیید و امضا کند.(30) از سوی دیگر، به دلیل اعمال فاسد خود و چپاول حقوق مردم احتمال می داد که حضرت وی را از حکومت شام برکنار کند و همچنین علاوه بر آن پس از قتل عثمان، هوس خلافت در سر داشت. از این رو، برای به دست گرفتن برگ های برنده سیاسی اجتماعی حکومت، راضی به کشته شدن عثمان توسط یاران و دوستان علی علیه السلام شد و خود عمدا به یاری عثمان در شکستن حلقه محاصره وی نشتافت تا با قتل وی توسط یاران امام علیه السلام ، معاویه آن حضرت را مسؤول اصلی قتل خلیفه معرفی کند. حضرت در اوایل حکومت خود، با فرستادن نمایندگانی به سوی معاویه، از او خواست با حضرت بیعت کند و در اولین فرصت، شام را ترک کرده، به سوی حضرت بشتابد.(31) این کار برای معاویه گران تمام می شد؛ چرا که مساوی با از دست دادن حکومت چندین ساله خود بر شام بود. از سوی دیگر، نمی توانست در اولین فرصت برای حضرت جواب منفی بفرستد و بدین وسیله، سرپیچی و طغیان خود را نشان دهد؛ او در آن زمان آمادگی لازم برای جنگ با امام علیه السلام را نداشت. معاویه دست به سیاست کاری زد و با تأخیر در پاسخ امام علیه السلام (32) و نگه داشتن نماینده حضرت (جریر) در مدتی طولانی در شام، توانست با مذاکره با مشاوران خود مانند عمروعاص، لشکر خود را برای مقابله نظامی با حضرت آماده کند.(33) بدین سان، با سرپیچی معاویه از حکم حضرت، جنگ در شوّال سال 36 ق، یعنی چهارماه پس از پایان جنگ جمل، آغاز شد. مشروعیت جنگ صفین از مطالب گذشته حقّانیت و مشروعیت جهاد حضرت با معاویه روشن شد، در این جا به ادلّه دیگری اشاره می شود: 1-روایات پیامبر: در تحلیل مشروعیت جنگ جمل، روایات پیامبر مبنی بر حقّانیت جبهه حضرت و باطل و دشمن خدا و رسول خدا بودن جبهه مقابل حضرت گذشت. علاوه بر روایات مزبور، پیامبر به صراحت و به طور خاص، درباره حکم رانی معاویه و جلوس وی بر منبر رسول خدا هشدار داده و از امّت خویش خواسته بود که در این صورت، به قتل معاویه دست بزنند: «اذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقتلوه.»(34) واضح است که با عدم صلاحیت معاویه برای تصدّی مقام موعظه و تبلیغ دین، عدم صلاحیت وی بر تصدّی مقام خلافت، که جانشینی پیامبر به شمار می آید، روشن تر می شود و هرگونه کوشش وی دراین راه، مانند عدم واگذاری شام به امام صلی الله علیه و آله و جنگ با حضرت باطل و ظالمانه خواهد بود. 2-یاغی بودن معاویه: دومین دلیل بر باطل بودن جبهه معاویه، طغیان و نافرمانی وی از خلیفه مشروع و مردمی است. حضرت وقتی تمامی حاکمانی را که عثمان نصب کرده بود، برکنار ساخت، همه آن ها از عزل حضرت تبعیت کردند، اما تنها معاویه بود که به بهانه خون خواهی عثمان، نه تنها مانع بیعت مردم شام برای حضرت شد، بلکه با تبلیغات و شگردهای خاص، احساسات مردم را علیه امام علیه السلام تهییج کرد. 3-شهادت عمّار یاسر: در روایات متعددی از رسول خدا، پیش بینی شده بود که عمّار یاسر را گروه «باغی» در میدان نبرد به شهادت خواهند رساند: «تقتلک الفئة الباغیة.»(35) در روایت دیگری پیامبر زمان شهادت عمّار را در جنگ اهل عراق و شام پیش بینی کرد که عمّار در جبهه حق خواهد بود.(36) عمّار یاسر، که در جنگ جمل و صفیّن از یاران نزدیک امام بود، در صفیّن توسط لشکر معاویه به شهادت رسید. شهادت وی «گروه باغی» را مشخص کرد. با شهادت عمّار و پخش خبر آن در لشکر معاویه، جبهه وی دچار تردید و اضطراب در حقّانیت خود شد؛ زیرا آنان خود را مصداق حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله می یافتند. اما معاویه دست به فریب لشکر خود زد و با این بهانه که قاتل عمّار کسی است که وی را به میدان جهاد فرستاده، توانست اذهان جاهلانه و ساده لوحانه لشکر خود را توجیه کند.(37) ولی مضحک بودن توجیه معاویه بسیار روشن است و به تعبیر امام علیه السلام در این فرض، باید پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را نعوذبالله قاتل حمزه تلقّی کرد.(38) معاویه و بهانه خون خواهی عثمان اما ادعای خون خواهی معاویه از خلیفه مقتول و تحویل قاتلان به وی بهانه ای بیش برای توجیه اعمال خود نبود که در تبیین آن به نکاتی اشاره می شود: 1-در زمان محاصره دارالاماره عثمان توسط مخالفان، که قریب دو ماه طول کشید، معاویه با وجود قدرت لازم، به تقاضای کمک عثمان هیچ وقعی ننهاد و بدین سان علاقه اش به قتل وی را نشان داد.(39) 2-اتهام مشارکت حضرت در قتل خلیفه از سوی معاویه ادعای کذب محض است. حضرت شخصا کوشش های بسیاری نمود تا شورشیان را از قتل خلیفه بازدارد و سعی نمود با فرستان دو فرزند خود، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ، به درالاماره به عنوان محافظ خلیفه، از قتل وی جلوگیری کند.(40) 3-طلحه و زبیر و همچنین عایشه هر سه از محرّکان مردم به شورش و مخالفت با عثمان بودند و فریاد «وای سنّت پیامبر» سرمی دادند. عایشه آشکارا حکم به قتل عثمان می داد.(41) 4-اصل تقاضای تحویل قاتلان عثمان به معاویه نیز فاقد مشروعیت و اعتبار است؛ زیرا اولاً، اگر قرار بر خون خواهی و محاکمه قاتلان باشد، با وجود خلیفه مشروع الهی و مردمی و همچنین اولیای دم، نوبت به معاویه نمی رسد؛ ثانیا، تحویل قاتلان به معاویه به نوعی رسمیت بخشیدن به حکومت وی در شام بود، در حالی که وی یک حاکم مخلوع و معزول از طرف حضرت بود که حکم یاغی پیدا کرده بود، به تعبیر خود حضرت، راه قانونی حل مسأله، نخست بیعت معاویه و اعلام تبعیت خود از حضرت بود تا سپس معاویه ادعای خود را در دادگاه مطرح کند.(42) 5-این که چرا حضرت، خود اقدام به محاکمه قاتلان عثمان نکرد، باید گفت: همان گونه که از تاریخ و نیز کلمات امام علیه السلام استفاده می شود،(43) قاتل عثمان شخص واحدی نبود، بلکه وی در جریان یک انقلاب کشته شد که در آن هزاران نفر از اهالی مدینه، بصره، کوفه و بادیه نشینان شرکت کرده بودند. حضرت نمی توانست در اوان حکومت نوپای خود، با چنین انسان هایی که نوعا از افراد برجسته و صحابه و دوست داران حضرت بودند، مقابله کند و بدین سان، معاویه با مشاهده تضعیف جبهه حضرت، درصدد براندازی حکومت علوی برآید. از این روی، حضرت مصلحت حکوت خویش را بر آن دید که در انجام محاکمه قاتلان، عجولانه و شتاب زده عمل نکند، بلکه با مرور زمان و استحکام پایه های حکومت خویش، به سروسامان دادن آن بپردازد. سخن آخر این که معاویه با طرح قصاص قاتلان عثمان یا تحویل آنان، حضرت را بین دو محذور و مشکل قرار داد. اگر حضرت، خود به محاکمه و قصاص قاتلان می پرداخت یا آن ها را به معاویه تحویل می داد، با انبوهی از مردم و صحابه معروف رودررو می شد که حکومت نوبنیاد حضرت توانایی تقابل با آن را نداشت و اگر آن را به وقت دیگر واگذار می کرد که چنین کرد دستاویز مخالفان حضرت مانند طلحه و زبیر، عایشه و معاویه قرار می گرفت و فریاد خون خواهی خلیفه مظلوم مقتول بلند می شد و ناکثان و قاسطان می توانستند با این بهانه به مخالفت و جنگ حضرت دست زنند که چنین نیز شد. پس باید گفت: حضرت در این جریان مظلوم واقعی بود که صفحات تاریخ آن را ضبط کرده است. جنگ سوم. جنگ نهروان (جهاد با مارقان) در سال 38 ق و به فاصله یک سال از جنگ صفیّن، سومین و آخرین جهاد حضرت با گروه خوارج در منطقه «نهروان» آغاز شد. خوارج یا مارقان از مسلمانان ظاهربین، قشری و سطحی نگر و به اصطلاح خشک مقدّس و متحجّر بودند که به اعمال ظاهری شریعت مانند نماز و روزه، اهتمام بیش تری می دادند، اما قدرت تحلیل گوهر دین و احکام آن و همچنین مسائل سیاسی و اجتماعی را نداشتند. شاهد آن فریب خوردن آنان از حیله معاویه در جنگ صفیّن در بالا بردن قرآن بر سرنیزه ها در لحظه شکست است که امام علیه السلام را تهدید کردند که باید با معاویه صلح کند، وگرنه جانش در خطر خواهد بود. ریشه و خاستگاه تفکر مزبور در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله ضبط شده است؛ وقتی آن حضرت غنایم جنگی را تقسیم می کرد، برای تشویق مشرکان تازه مسلمان، به آنان مقداری سهم بیش تری اعطا کرد. این تقسیم حضرت مورد اعتراض حرقوص، از بنیانگذاران خوارج، قرار گرفت و پیامبر را متهم به عدم رعایت عدالت کرد. حضرت در پاسخ وی فرمود: اگر عدالت پیش من نباشد، در کجا خواهد بود؟ نکته مهم، هشدار حضرت است که فرمود: وی (حرقوص) پیروانی خواهد داشت که در امر دین تعمّق و تعصّب جاهلانه خواهند داشت. آنان از دین خارج می شوند؛ مانند خارج شدن تیر از کمان، «یمرّقون من الدین کما یمرق السَّهم من الرمیة.»(44) اما ظهور خوارج به صورت یک گروه رسمی و مخالف مربوط به جنگ صفین و پذیرش حکمیّت از سوی حضرت می شود که تحت اکراه و فشار خود خوارج انجام گرفت. خوارج پس از پذیرش حکمیّت و صلح بامعاویه، به اشتباه و گناه خویش پی بردند و براین اعتقاد شدند که حکمیّت یک گناه و موجب کفر است و حکمی و حاکمی جز خدا نیست: «ان الحکمُ الا للّه.» آنان خود از گناه خویش توبه کردند و از امام علیه السلام خواستند که وی نیز از گناه خویش (پذیرش حکمیّت) توبه کند و در صورت عدم توبه، گناه کار و کافر خواهد ماند. پس از پذیرش حکمیّت، دو لشکر امام علیه السلام و معاویه عرصه جهاد را ترک کردند، اما گروهی از مخالفان حکمیت قریب دوازده هزار نفر از جبهه حضرت منشعب شده، در ناحیه ای به نام «حروراء» و «نخیله» مستقر شدند.(45) آنان به عنوان اعتراض، به نماز جماعت امام علیه السلام حاضر نمی شدند و با دادن شعارهای تند علیه حضرت و چه بسا تکفیر وی، مخالفت خود را اظهار می کردند.(46) امام علیه السلام همه این اعتراضات را نادیده می انگاشت و با کرامت علوی خود، حقوق آنان را از بیت المال به همان شکل سابق خود می پرداخت(47) و می کوشید با ملاقات خصوصی خود با سران خوارج و اعزام نمایندگان خویش به سوی آنان، به راهنمایی و هدایت آنان دست یازد.(48) حضرت در این راه به موفقیت هایی دست یافت اما جنگ و جهاد مرحله آخرین بود که در این جا به علل شروع آن و همچنین مشروعیت جهاد حضرت با چنین انسان هایی که به ظاهر اهل عبادت و زهد بودند، اشاره می شود: علل شروع جنگ نهروان و مشروعیت آن در تبیین علل شروع جنگ، به نکات ذیل اشاره می شود: 1-تشکیل گروه های براندازی: در پیش ذکر شد که امام علیه السلام مدارا و تساهل با خوارج را منوط به عدم اقدام عملی و مسلّحانه علیه حکومت خویش کرده بود. اما خوارج بر اظهار و تبلیغ عقیده فاسد خود و همچنین اهانت و تکفیر بر حضرت بسنده نکردند، بلکه با تشکیل گروهی مسلّح و انتخاب عبدالله بن وهب به عنوان رهبر خود و بیعت با او، درصدد براندازی و یا دست کم آسیب وارد کردن بر نظام علوی برآمدند و برای پیشبرد نقشه خود در منطقه ای به نام «نهروان» قرارگاهی تشکیل داده، دست به نامه نگاری ها و دعوت از دیگر گروه ها و اشخاص همفکر در شهرهای گوناگون زدند.(49) روشن است که هیچ حکومتی نمی تواند به مخالفان خود اجازه تشکیل گروه های براندازی و به اصطلاح «کودتا» بدهد. از این رو، خوارج با این اقدام خود، یک گام به سوی خشونت و جنگ برداشتند. 2-کشتار شیعیان و ایجاد اغتشاش: از آن جا که خوارج، امام علیه السلام و شیعیان وی را به دلیل پذیرش حکمیّت کافر می دانستند، خونشان را حلال برمی شمردند و با این نظر خود دست به قتل های متعددی زدند. آنان در این اقدامات گستاخانه خود، به زن و مرد و بچه رحم نکردند؛ چنان که عبدالله بن خباب و همسر حامله اش را سر بریدند و سه زن دیگر از قبیله «طی» را به قتل رساندند.(50) اخبار مزبور در حالی به حضرت رسید که آن حضرت با لشکرش در راه جنگ دوم با معاویه بود. حضرت برای تحقیق از صحّت و سقم اخبار مزبور و وضعیت خوارج، پیک مخصوصی به نام حارث به سوی آنان گسیل داشت که برخلاف انتظار و آداب جنگی، که نمایندگان از مصونیت برخوردارند، خوارج سفیر حضرت را نیز به شهادت رساندند.(51) 3- عدم تحویل قاتلان: با وجود این، حضرت باز به مدارا با خوارج پرداخت و به جای شروع جنگ، از آنان خواست فقط قاتلانِ مقتولان بی گناه را به حضرت تحویل دهند تا به مجازات قصاص برسند. خوارج به این حداقل درخواست حضرت وقعی ننهادند و همگی خودشان را قاتل معرفی کردند و گستاخانه تأکید نمودند که ما خون آنان و حتی شما را برای خودمان مباح می دانیم.(52) 4-احتمال حمله به مردم بی دفاع: لشکریان حضرت، که با تجهیزات و آمادگی کامل در حال حرکت به سوی جنگ با معاویه بودند، با مشاهده این اوضاع و شنیدن اخبار قتل های زنجیره ای که شامل زن و بچه نیز می شد، نمی توانستند خانواده های خود را در کوفه، در کنار قرارگاه خوارج، گذاشته و با آرامش خاطر به جنگ با شامیان در مسافت های دور بپردازند؛ چرا که امکان این وجود داشت که خوارج از عدم حضور امام علیه السلام در کوفه و اشتغال لشکر به جنگ با معاویه، از فرصت استفاده کرده، به کوفه حمله نمایند و مردم آن را بکشند. بر این اساس، لشکر از حضرت درخواست نمود که نخست مانع خوارج را از سر راه خود بردارند تا آنان با خیال آسوده به جنگ با معاویه بپردازند.(53) 5-اصرار خوارج بر جنگ: با وجود ارتکاب انواع قتل و راه زنی از سوی خوارج، حضرت باز می کوشید با آنان با صلح و مدارا رفتار کند و از جنگ جلوگیری کند. حضرت برای نیل به این هدف مقدّس، پیک های متعدد و معتبری مانند ابن عباس به سوی قرارگاه آنان فرستاد.(54) حضرت برای اتمام حجّت، غلام خود را به سوی خوارج فرستاد و از او خواست که از خوارج علت خروجشان را بپرسد، در حالی که او با آنان رفتار عادلانه دارد و سهمشان را از بیت المال می پردازد و به بزرگ و کوچکشان احترام می گذارد.(55) نکته قابل تأمّل جواب خوارج است که تصریح کردند اجتماعشان در آن منطقه صرفا برای جهاد و جنگ با حضرت است و هدفی جز این ندارند. بدین سان، خوارج تمامی راه های صلح و مذاکره را بستند. امام علیه السلام باز به این پاسخ ها قانع نشد و برای اتمام حجّت و هدایت، خود شخصا دو مرتبه به مقرّ خوارج رفته، به سخنرانی پرداخت(56) و در آخر خطبه خود، تصریح کرد که اگر بتوان یک اصل و خصلتی را پیدا کرد که عامل وحدت کلمه و ترک مخاصمه بین دو گروه گردد، بدان عمل و از جنگ امتناع خواهد کرد.(57) حاصل وعظ و سخنرانی حضرت، هدایت و نجات قریب دو هزار تن بود.(58) با مأیوس شدن حضرت از هدایت خوارج، حضرت هنگام شروع جنگ، پرچمی به دست ابوایوب انصاری، صحابه معروف پیامبر صلی الله علیه و آله ، داد تا هرکس در زیر آن پرچم قرار گیرد یا خود را از قرارگاه خوارج جدا کند و به کوفه یا مدائن حرکت کند، در امان خواهد ماند. در پرتو امان علوی، قریب پنج هزار تن از لشکر خوارج منشعب شدند و بعضی به جبهه امام علیه السلام پیوستند و بعضی دیگر راه کوفه یا مدائن را پیش گرفتند. تنها یک گروه لجوج و کج فهم قریب 2800 نفر باقی ماند که از تصمیم خود مبنی بر ترک جنگ منصرف نشد.(59) بنابراین، باید گفت: جنگ نهروان یک جنگ تحمیلی برای امام علیه السلام بود و حضرت می کوشید با راهکارهای گوناگون از وارد شدن در عرصه جنگ اجتناب کند که متأسفانه تحجّر و قشری بودن اندیشه خوارج مانع آن شد. 6-روایات پیامبر: آخرین نکته در تأیید مشروعیت حکومت امام علیه السلام ، روایات متعدد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است. قسم اول روایات مطلقی بود که جبهه حضرت را «جبهه حق» و جبهه مخالف را «جبهه باطل» و جنگ با حضرت را جنگ با خدا و رسول خدا توصیف می کرد که تفصیل آن ها گذشت. قسم دوم روایات خاصی است که با تعیین و مشخص کردن نام خوارج به عنوان «مارقان» و مکان جنگ (نهروان) بهترین دلیل بر حقّانیت جبهه حضرت در این نبرد است. در روایات متعددی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله از مقاتله امام علیه السلام با سه گروه (ناکثین، قاسطین و مارقین) خبر داده است. امّ سلمه از مشخصات سه گروه مزبور از پیامبر پرسید و حضرت مارقین را بر اصحاب نهروان تطبیق کرد: «قلتُ من المارقون؟ قال صلی الله علیه و آله : اصحاب النهروان.»(60) از شواهد دیگر، اخبار و پیش بینی های غیبی پیامبر و امام علیه السلام درباره وضعیت نهایی خوارج است. در روایات آمده است که در میان کشته شدگان خوارج، فردی یافت می شود با دو پستان(61) (ذوالثدیه [اولی پستان عادی و دومی دست کوچک اضافی به صورت پستان.]) از دیگر اخبار غیبی امام علیه السلام خبر از شهادت نُه تن از لشکر خود و فرار ده تن از لشکر مقابل است که پس از پایان جنگ، صدق هر دو خبر روشن شد.(62) منابع مقاله: مجله معرفت، شماره 65، قدردان قراملکی، محمد حسن ؛ پی نوشت ها 1الی4- نهج البلاغه، خطبه26/ نامه 53 / خطبه 107 / خطبه 197 5-برای توضیح بیش تر درباره «قاعدین» و همچنین جزئیات جنگ های سه گانه ر.ک: دانش نامه امام علی علیه السلام ، ج 9 6-ر.ک: تاریخ طبری، ج 4، ص 39 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 346 / مروج الذهب، ج 2، ص 360 7-«کل واحدٍ منهما یرجوا لامر له و یعطفه علیه دون صاحبه» (نهج البلاغه، خطبه 148) 8-شیخ مفید، الجمل، ص 164 9-ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 196 10-همان، خطبه 196 و نیز: شیخ طوسی، الامالی، ص 731 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 32، ص 30و9 11-الجمل، ص 67 / مروج الذهب، ج 2، ص 366 / الفتوح، ج2، ص 450 12-تاریخ طبری، ج 4، ص 544 / الکامل، ج 2، ص 348 / الجمل، ص 81؛ حضرت خود یاغی شدن عایشه را سستی اندیشه و به جوش آمدن کینه و عداوت دیرینه او می داند که مانند دیگ آهنگر به جوش آمده بود. «واما فلانة فادرکها رأی النساء وضغنٌ غلا فی صدرهاکمرجل القین.» (نهج البلاغه،خ 156) 13-تاریخ طبری، ج 4، ص 458 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 312 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 71 14-نقد و اقتباس از الجمل، ص 4131 15- کشف الغمة، ج 1، ص 143 / اعلام الوری، ج 1، ص 316 / المستدرک علی الصحیحین،ج3،ص135/تاریخ بغداد،ج14،ص321 16-مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 254 و 964 / تاریخ دمشق، ج 42، ص 207 و 208 / الارشاد، ج 1، ص 176 17-مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 405 / صحیح ابن حبّان، ج 15، ص 365 18- الامالی، ص 149و 146/ جامع الاخبار، ص 51 / شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 221 19-الامالی، ص 364 / تفسیر فرات، ص 477 20-تاریخ دمشق، ج 42، ص 473 / کنزالعمال، ج 11، ص 613 21-تاریخ دمشق، ج 42، ص 470 / المناقب، ص 190 / البدایة و النهایة، ج 7، ص 306 / کشف الغمة، ج 1، ص 126 / الغدیر، ج 3، ص 188 22-الامالی، ص 464 / شیخ طوسی، الامالی، ص 425 / احتجاج، ج 1، ص 462 23-المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 150 / تاریخ دمشق، ج 42، ص 472 / شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 21 24-تاریخ طبری، ج 4، ص 462 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 316 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 83 / شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 320 25-نهج البلاغه، نامه54 و خطبه 31/ الجمل، ص 313/ الامامة والسیاسة، ج 1، ص 90 26-مروج الذهب، ج 2، ص 371 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 92 / تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 182 27-محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 509 / ابن کثیر، الکامل فی التاریخ، ج2،ص350/ مروج الذهب،ج2، ص 370 28-خوارزمی، المناقب، ص 186 / الفتوح، ج 2، ص 472 / ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 111 29-برای توضیح بیش تر ر.ک: موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج 5، از ص 58 تا 62 30- نهج البلاغه، نامه 17 31-نهج البلاغه، نامه 75 / شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 230 32-تاریخ دمشق، ج 59، ص 131 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 115 / تاریخ طبری، ج4،ص443/ الکامل فی التاریخ،ج2،ص 310 33-وقعة صفین، ص 34 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 61 34- وقعة صفین، ص 221 / تاریخ دمشق، ج 59، ص 157 35-27 تن از صحابه حدیث مزبور را با تعبیرهای متفاوت نقل کردند. ر.ک: صحیح بخاری، ج1، ص172/ صحیح مسلم، ج4، ص 2235/ مسنداحمدبن حنبل، ج2،ص 654 36-وقعة صفین، ص 335 37-الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 382 / تاریخ طبری، ج 5، ص 41 38-شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 334 39-تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 175 / تاریخ دمشق، ج 36، ص 377 / تاریخ مدینه، ج 4، ص 1289 40-نهج البلاغه، خطبه 30 و 240/ تاریخ مدینه، ج 4، ص 1202/ تاریخ طبری، ج4،ص385/ شرح نهج البلاغه، ج20،ص22و ج 9 41-الامامة و السیاسة، ج 1، ص 53 / تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 175 / شیخ مفید، الجمل، ص 147 / شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 22 و ج 9، ص 17 و ج 3، ص 9 / الفتوح، ج 2، ص 393 42-نهج البلاغه، نامه 64 43-نهج البلاغه، خطبه 164 و نامه 9 44-صحیح بخاری، ج3،ص1321/ صحیح مسلم، ج 2، ص 774 45-تاریخ طبری، ج 5، ص 63 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 293 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 210 46-مروج الذهب، ج 2، ص 406 / تاریخ طبری، ج 5، ص 73 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 398 47-تاریخ طبری،ج5، ص 73 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 398 48-نهج البلاغه، نامه77، خ121/ شرح نهج البلاغه،ج2،ص 275 49-تاریخ طبری، ج5،ص 74 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 398 50-مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 452 / تاریخ طبری، ج 5، ص 81 / تاریخ بغداد، ج1،ص205/ الکامل فی التاریخ،ج2،ص 43 51و52 تاریخ طبری، ج 5، ص 82 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 403 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 168 53-تاریخ طبری، ج 5، ص 82 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 403 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 168 54-نهج البلاغه، نامه 77 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 310/ تاریخ طبری، ج 5، ص 65 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 393 55-الفتوح، ج 4، ص 261 56-نهج البلاغه، خطبه 121 و 127 و 177 / تاریخ طبری، ج 5، ص 84 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 404 57-شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 275 58-نهج البلاغه، خطبه 121 59-تاریخ طبری، ج 5، ص 86 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 405 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 169 60-معانی الاخبار، ص 204 61-مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 191 / البدایة و النهایة، ج 7، ص 294 / تاریخ بغداد، ج 7، ص 237 / صحیح مسلم، ج 2، ص 749 / تاریخ طبری، ج 5، ص 88 62-ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 273 / کشف الغمّة، ج 1، ص 267: نکته قابل ذکر درباره منابع، این که در نقل احادیث و گزارش های تاریخی، نگارنده از موسوعة الامام علی بن طالب، نوشته محمد ری شهری استفاده برده است.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 11:40 :: توسط : خادم شما

بیست و پنج سال سکوت نگاهی به فرایند سکوت امیرمؤمنان(ع) در روزگار جانشینان خلفای سه گانه مقدمه آنگاه که آسمان مدینة النبی در غروب غمین زندگانی رسول خدا(ص) سراسیمه پیکر گرامی اش را وانهاد و به شتاب، پذیرای سایه های ماتم افزای «سقیفه » گشت و آنگاه که دیدگان ماتم زده بنی هاشم به دور از پناهی استوار و در کمینگاه انتقام جویان، دهشت را بارور شد همان زمان، آغاز عصری از زندگانی علی(ع)، ایمان آورنده نخست و یگانه شایسته خلافت، بود که در نقل ناقلان و گفتار محاوران به دوران «سکوت » نام یافت. بدینسان، کرانه های تاریخی آن دوران که «مظلومیت » را پیام می داد در سکوت و تحریمی فراگیر از سوی تاریخ نگاران، در هاله های ابهام فرو می رفت و تاریخ نگری عرصه های حساس آن دوره را سخت به پیچیدگی می آمیخت. انگیزه ها و زمینه های تحمیل «بیست و پنج سال سکوت » و رمز و راز پذیرش آن از سوی امیر مؤمنان(ع) گستره ای وسیع از مباحث تاریخ صدر اسلام را در بر داشته و برانگیزنده مسائلی چند بوده که هرگونه رهیافتی بر آنها پدیدآور نگرشی خاص بر سیره علی بن ابی طالب(ع) خواهد بود. اینکه «علی(ع) با تحمل این سکوت ناخواسته، چگونه ارتباطی را با جامعه اسلامی پیشه ساخت » پرسشی زاده از ابهام حقیقت این سکوت و زاینده مسائل بنیادین دیگر است. در این نگارش، امید آن داریم تا با گذری به اختصار، ماهیت رخدادهای دوران بیست و پنج ساله سکوت امام(ع) را کشف نماییم و بر چهره های این سکوت آگاهی یابیم. ناگفته پیداست که ورود به جزئیات حوادث عصر یاد شده در فرصت این سطور نمی گنجد و بررسی کامل این مساله از عهده راقم برون است. از اینرو، با مروری گذرا بر این وقایع، برآنیم تا به دور از هرگونه پیش فرض، بر نگرشی تاریخی بسنده نماییم. دوران سکوت سکوت بیست و پنج ساله امیرمؤمنان(ع)، که از زمان رحلت رسول گرامی(ص) در سال یازدهم هجری آغاز شد و تا هنگام پذیرش خلافت از سوی علی(ع) در سال 35 هجری ادامه یافت، زندگانی آن حضرت در دوران خلافت خلفای سه گانه - ابوبکر، عمر و عثمان - را در بر می گیرد. ماهیت «سکوت »، که واژه ای برخاسته از جریانات این دوره از حوادث اسلام است، در سنجش با دوران پیشین و پسین تاریخ زندگی امیر مؤمنان(ع) آشکار می گردد. (1) چهره حاضر و سخت کوش علی(ع) در طول 23 سال تبلیغ آیین اسلام - از بعثت تا رحلت پیامبر(ص) - آکنده از افتخاراتی است که با وجود تمامی نیرنگهای مسلط بر نگارش وقایع، توانسته است شایسته ترین نمای اسلامی را بر جای نهد: تربیت یافته رسول خدا(ص)، که در کودکی - به یوم «انذار» - آشکارا، پشتیبانی خویش را از رسالت نبی(ص) اعلان می نماید، «لیلة المبیت » را چون شبهای سخت «شعب ابوطالب » با مباهات به صبح می آورد و نظاره تاریخ را بر پهنه های بدر، احد، خندق، خیبر و چون آن به حیرتی سخت وامی دارد و آنک «غدیر» تمام گواه الهی بر شایستگیهای علی(ع) است. تاریخ پر تکاپوی اسلام همراه با رحلت جانکاه پیامبر(ص) شاهد سازش سایه هایی تار در سقیفه می گردد و «سقیفه »، مبدا انحراف جایگاه «هدایتگری » امت اسلام، «سکوت » را آغاز می دهد. در امتداد این جویبار، باید پیگیر سلسله اموری باشیم که با چهره مدیریت برتر، (2) تغییر موازین اسلامی و احیای معیارهای جاهلی را تعقیب نموده است. پذیرش خلافت از سوی امیر مؤمنان(ع) به سال 35 هجری را پایانی بر این سکوت دانسته اند، چونان که از آن پس به افشای حقایق پرداخته و دیرینه انحراف مدیریت اسلامی را از مسیر صحیح آن اشارت فرموده است. این بخش از افشاگریهای به ثبت آمده، که به وسیله شخصیت مظلوم این دوران انجام پذیرفته، خود رهگشایی ارجمند در زدودن جلوه های ابهام از آینه «سکوت بیست و پنج ساله » تواند بود. دستاورد سکوت پیش از آنکه بتوان به تبیین ماهیت سکوت امام(ع) و شرح ابعاد آن پرداخت، بررسی کوتاهی از اوضاع جامعه اسلامی در دوران پس از رحلت پیامبر(ص) لازم است. همچنین نوبنیادی این جامعه و وجود رقیبان کینه توزی که در پی توشه برداری از دام اختلاف بوده اند شایسته توجه است. رشد سریع اسلام و گرایش قبایل عرب بدین «قدرت » نوین در زمانی کوتاه - پس از فتح مکه تا سال یازدهم هجری - مجال آشنایی ژرف با مکتب اسلام و تعالیم آن را از قبیله های تازه مسلمان ربوده بود; تا آنجا که مدینه، شهر مرکزی اسلام، در نگاه ایشان بیش از آنکه جلوه گاه رسالت باشد، چشم انداز قدرت به شمار می رفت. از اینرو، به دلیل عمق نیافتن چنین گرایشهایی به اسلام، هرگونه نزاع و اختلاف ناچیز داخلی می توانست زمینه های ارتداد بسیاری از نومسلمانان را در پی آورد. در این میان، با رحلت پیامبر(ص) انصار و شماری از مهاجران با نادیده انگاشتن جانشینی «منصوص » امیر مؤمنان(ع)، در یک مواجهه پرخطر، سقیفه را عرصه رقابتی بس هراس انگیز قرار دادند و سرانجام با غافلگیری انصار، ابوبکر برنده گوی خلافت گردید. (3) سیمای تهدیدآمیز جناح ابوبکر (4) - که بیشتر در شخصیت خلیفه دوم جریان می یافت (5) و به دور از هرگونه استنادی به عقل و شرع و تنها با تکیه بر برتری نژادی قریش انجام می گرفت سبب می گشت تا برخوردی جدی و مستقیم از سوی علی(ع) به فروپاشی حکومت نوپای اسلامی و حذف نام رسول الله(ص) بینجامد. (6) افزون بر این، فرصت طلبی کست خوردگانی چون ابوسفیان بر وخامت اوضاع می افزود و مجال مخالفت صریح را از علی(ع) می ربود. این روند، که تثبیت پایه های زمامداری قریش را فراهم می نمود، امیرمؤمنان(ع) را وامی داشت تا دعوت معدود یاران خویش را به برگزاری نهضت اجابت نگوید و بفرماید: «اکنون زمان آن نیست.» (7) شمار حامیان راستین علی(ع) چنان نبود که امکان اقدام سریع قاهرانه را فراهم آورد و یا در فرجام آن، حمایتی قاطع را به انجام رساند و سرکوب این گروه کم شمار از سوی حاکمیت مسلط، خود می توانست نقش اصلاح گر و هدایت بخش ایشان را نیز از جریانات آینده حذف نماید. همچنین وقوع جنگی مهیب در میان برادران مسلمان پیامدی بازدارنده از اقدام مسلحانه جناح بنی هاشم بود. (8) علی(ع) به گلایه، از کاستی یاوران اظهار می دارد: «اگر چهل تن حمایتگر با عزم می یافتم سکوت نمی کردم »(9) و نیز می فرماید: «پس از درگذشت پیامبر(ص) در کار خویش اندیشیدم، در برابر صف آرایی قریش، جز اهل بیت(ع) خود یار و یاوری ندیدم. لذا، به مرگ آنان راضی نشدم و با چشمی خاشاک رفته، دیده فرو بستم و با گلویی استخوان مانده نوشیدم و بر گرفتگی راه نفس و حوادث تلختر از زهر صبر نمودم.» (10) همچنین علی(ع) در اشاره به اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی و خطر هلاکت آفرین هرگونه اختلافی، می فرماید: «هنگامی که خداوند پیامبر خود(ص) را قبض روح کرد قریش با خودکامگی، خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان بازداشت ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است; زیرا مردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی سرشار از شیر بود که کف کرده باشد و کمترین سستی آن را فاسد می کرد و کوچکترین فرد آن را واژگون می ساخت.» (11) بدین ترتیب، علی(ع) به منظور حفظ کیان اسلام، در مقابل غصب خلافت، سکوت را برگزید. این سکوت با تحصن علی(ع) و یاوران اندک او در بیت فاطمه(س) به آغاز رسید و با سلب حضوری شایسته «جانشینی پیامبر(ص)» از آن حضرت توسط خلفا تداوم یافت. فراموشی فضایل افزون بر جلوگیری از «ولایت » علی(ع)، که سرسخت ترین رقیب جناح حاکم شمرده می شد، زمامداران نه تنها در انجام مناصب اجرایی و نظامی از آن حضرت بهره نجستند، بلکه کتمان فضایل علی بن ابی طالب(ع) و حذف سیاسی آن چهره شکوهمند اسلام هدف بنیادین ایشان به شمار آمد. به گزارش تاریخ نگاران، در مشاوره ای میان ابوبکر و عمروعاص، خلیفه رای او را در باره سرکوب طلیحه مدعی دروغین پیامبری به وسیله علی(ع) جویا می گردد و عمرو به پاسخی کوتاه می گوید: «مطیع تو نخواهد بود» و سرانجام خالدبن ولید به فرماندهی سرکوب تعیین می شود. (12) سیاست به کارگماشتن مدیران نظامی اموی، که توسط دو خلیفه پس از پیامبر(ص) به اجرا در آمد، در زمان عثمان، به اوج خود رسید و در سیری طرح ریزی شده، به فراموشی سپردن شخصیت درخشان علی بن ابیطالب(ع) و دیگر صحابه راستین پیامبر(ص) را فراهم نمود. این روند حتی دامنگیر حمایتگران اهل بیت(ع) نیز بوده، چنان که عمر با استناد به اینکه خالد بن سعید بن عاص از تحصن کنندگان در بیت فاطمه(س) و خواستار خلافت علی(ع) بوده است، خلیفه اول را از تعیین او به فرماندهی سپاهیان گسیل به شام منصرف می سازد. (13) بر اساس گزارش گرانی از مسعودی، در کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر، پس از آنکه کارگزار عمر در منطقه حمض (14) در می گذرد، خلیفه در خطابی به عبدالله بن عباس، با وجود آنکه وی را شایسته جایگزینی خوانده است، چنین گوید: «بیم آن دارم که آنچه مرا فرا خواهد رسید بر من وارد آید (15) و در آن حال، تو بر سرکار بوده باشی. پس جماعت را به سوی خودتان فراخوانی و به سوی شما غیر از خودتان نگراید; که دیدم رسول خدا(ص) مردمان را به کار می گمارد و شما را وامی نهاد. به خدا سوگند، بجز این ندیدم. به خدا سوگند، نمی دانم که چرا رسول خدا(ص) شما را به کار نمی گماشت در حالی که شایسته «عمل » شمایید یا از آنکه شما در جایگاه کارگزاری، بیعتی به هم رسانید و آنگاه سرزنش و نکوهشی از پی آید که آن ناگزیر از نکوهش است می هراسید و من در باره تو از این امر آسوده ام. حال رای تو چیست؟» ابن عباس نپذیرفت و چنین دلیل آورد: «اگر برای تو کار کنم و همانچه که در باطن توست به جای باشد از پلیدی در نگاه تو آرامی نمی یابم.» آنگاه خلیفه بدو می گوید: «پس راهنمای من باش.» ابن عباس پاسخ می دهد: «اعتقادم بر آن است که به کار گماری آنچه را که صحیح می شماری و برایت صواب است.»(16) با نگرشی کوتاه بر ماجرایی که به نقل آوردیم، درمی یابیم با وجود آنکه خلیفه دوم بر شایستگی های بنی هاشم و انگیزش ایشان بر فراهم آوردن «بیعت » اعتراف می نماید، همچنین می کوشد تا کنار نهادن ایشان را از انجام امور به دوران سالت سابقه مند نماید و در پایان، با حفظ چهره «مشورتی » بنی هاشم، کتمان نقش خاندان پیامبر(ص) را در پوششی همه پسند درآورد. البته گمان آن می رود که در این میان، بلندای جایگاه اسلامی علی(ع) و همچنین نیازمندی خلفا به آن حضرت در اداره امور جامعه سبب می گشت تا با برگزاری مشورتهایی، راه مراعات سیاسی را بپیمایند (17) و چه بسا پیشنهاد عمر مبنی بر اداره نبرد با ایران توسط علی بن ابی طالب(ع) در همین راستا بوده باشد. با اینهمه، قریشیان حاکم نه تنها آهسته آهسته کار را به فراموشی فضایل آن چهره بزرگ اسلامی کشانیدند، بلکه تا انجام لعن و نفرین بر «اخوالرسول »(ع) پیش تاختند (18) و شگفت آنکه امام(ع)، خود، برخاسته از نگرش وسیع سیاسی، رواج این سب و نفرین را پیش بینی کرده بود. (19) کتمان شخصیت والای امیر مؤمنان(ع) نه تنها بدان جهت بود که خلفا مطرح بودن آن حضرت را تهدیدی سهمگین بر حاکمیت خویش می انگاشتند، بلکه این فرایند ریشه در حسادت ها و کینه هایی دیرپا نسبت به این دلیرمرد اسلام داشت که در برافراشتن پرچم توحید هیچ گاه روی خوش به قریشیان مشرک ننموده بود. (20) اعراب، علی(ع) را قاتل عزیزان خود می دانستند; (21) خونهایی که اگرچه در کنار محمد(ص) و به انگیزه دینی ریخته شده بود اما در هر حال، از شمشیر علی(ع) چکیده بود. این احساس، کینه هایی عمیق را نسبت به آن حضرت در پی داشت. (22) محبوبیت اخو الرسول در نزد پیامبر(ص) نیز خاطر حسودان را می آزرد. از اینرو، هماره می کوشیدند تا میان پیامبر(ص) و علی(ع) ایجاد رنجش نمایند، همچنان که در حیات پیامبر(ص) خواستگاری علی(ع) از دختر ابوجهل را شایع نمودند (23) و در غزوه تبوک، بغض رسول خدا(ص) را از امیرمؤمنان(ع)، که به جانشینی در مدینه مانده بود، بر زبانها راندند. نظر بدانکه ژرفای سیمای «مظلوم » علی(ع) در دوران بیست و پنج ساله به خوبی در ابعاد «فرایند فراموشی فضایل آن حضرت » نمایش تواند یافت، بسی شایسته است که گذری بر این گزارشات بنماییم; گاه امام(ع) نیایش می نمود: «بارالها، مرا در برابر قریش و کسانی که ایشان را کمک کردند یاری فرما; چه آنان قطع رحم من کردند و مقام بزرگ مرا کوچک شمردند» (24) و یا دیگرگاه می فرمود: «من پس از رحلت پیامبر(ص) همواره مظلوم بوده ام.» (25) آنگاه که از امیرمؤمنان(ع) درباره واکنش «عرب » نسبت به فرزندی بازمانده از پیامبر(ص)، که پسر باشد، پرسیده شد آن حضرت پرده از اسلام «مصلحتی » قریش برداشت و فرمود: «اگر قریش نام محمد(ص)- پیامبر خدا را وسیله دستیابی به ریاست و نورد بامی به سوی شکوه و امارت نمی یافت پس از وفات پیامبر(ص)، یک روز هم عبادت خدا نمی نمود.» (26) بنا به تحلیل ابن ابی الحدید، آن دو نفر علی(ع) را پایین آوردند، عظمت او را از بین بردند و حرمتش را در میان مردم شکستند تا بدانجا که علی(ع) به فراموشی رسید; چون بیشتر نسل آگاه به ویژگیهای علی(ع) در ایام نبوت، درگذشتند و دیگرانی که علی(ع) را تنها مسلمانی عادی می انگاشتند، ولادت یافتند و در نهایت، از فضایلش، عموزادگی پیامبر(ص)، دامادی او و نواده هایش را پدر بودن باقی ماند و از بغض و انحراف قریش، آنچه که درباره هیچ کس واقع نگشته بود بر علی(ع) روا شد. (27) این روند گاه به گونه تخریب شخصیت و زمانی هم در چهره ایجاد نفرت رخ می نمود و هماره به وسیله فراهم آوردن شکاف در جبهه حمایتگران بنی هاشم بر تقویت آن تلاش می شد. در این راستا، خلفا از پرداخت «حق سکوت » نیز دریغ نورزیدند، (28) حتی بر اساس گزارشی، کوشیدند تا با اجازه مشارکت ابن عباس در امر خلافت، انجمن مخالفان را به پراکندگی رسانند. (29) بهانه جویی خلیفه دوم از به کارگماشتن «طلقا» و زادگان ایشان و ترک «صحابه »ای چون علی(ع) به اسم والا بودن شان ایشان از انجام آن امور (30) برخاسته از کینه ای ژرف است که در رد جانشینی علی(ع)از سوی عمر پس از شخص خلیفه دوم مبنی بر آنکه آن حضرت «شوخ طبع »(!) است، (31) برمی تابد. البته این افترا از جانب خلیفه، که در بیان وصف علی(ع) در هنگام تعیین شورای خلافت (32) به تکرار آمده، تنها در جهت تخریب شکوه آن چهره الهی بوده است; شورایی که از آغاز بنا به افشای امیرمؤمنان(ع)، بدان منظور برگزار گشت که آن بزرگوار در میان جمعی قرار گیرد که گمان برند آنان نیز همسنگ علی(ع) می باشند. (33) همچنین هشدار خلیفه دوم بر سعیدبن عاص بدینکه علی بن ابی طالب(ع) کشنده پدر او در روز بدر است (34) نمایشی از ایجاد کینه در دلهای دیگران و ابعاد هراس انگیز آن می باشد. فرایند کتمان فضایل علی(ع) تا بدانجاست که چون جندب بن عبدالله به عراق آمد و از برتریهای علی(ع) سخن راند به او گفتند «چیزی بگو که به تو سودی (!) رساند» (35) و چنان شد که در ایام خلافت آن حضرت، از میان صحابه «بدری »، (36) تنها شماری بس ناچیز «غدیر» را گواه گشتند (37) و مدتی بعد، در هنگامه صفین، سنجش «حق » نه بر محور علی(ع)، بلکه بر اساس حضور عمار صحابی بزرگ (38) انجام یافت که به اظهار ابن ابی الحدید، اشتباهی در این سنجش نبوده است، مگر از تلاش تمامی قریش در گمنام سازی علی(ع) و کتمان فضایل او. (39) سکوتی ناخواسته تحمیل بیست و پنج سال سکوت ناخواسته بر علی(ع) به واقع، شرایطی بود که خلفا در به ثبات رسانیدن موقعیت خود بر جبهه بنی هاشم تحمیل کردند. مظلومیت علی(ع)، که جلوه هایی از آن در این سکوت بیست و پنج ساله پرتو می افکند، دارای بسی زوایای نهفته است که بنا به ملاحظات تاریخ نگاری، نهان مانده و اگر نبود افشاگریهایی که امیرمؤمنان(ع) در روزگار خلافت خویش به انجام رسانید هیچ گاه ستم و جفایی که جفاکاران در دوران پس از رحلت رسول اکرم(ص) بر او رواداشتند به شکلی آکنده از ابهام نیز به آیندگان منتقل نمی گشت. بی گمان، سکوت امیرمؤمنان(ع) نه به دلخواه خویش، بلکه به تحمیل حاکمان وقت بوده است، چنان که خود فرمود: «... هوشمندی گروهی و ضعف و خموشی دیگران به مردمان فهمانیده می شد و ما از گروه ضعیفی که آتش آنها به خاموشی گراییده و آوایشان بریده بود به شمار می آمدیم... .» (40) به بیانی روشن، امام(ع) ناخواسته و تنها برای حفظ مصالح مسلمانان از حق مسلم خود چشم پوشی نمود و پذیرای «صبر» گشت که همین واژه برگرفته از بیانات آن حضرت (41) شایسته ترین نمای وضعیت ایشان و رهنمونی نیکو بر شناخت رمز سکوت بیست و پنج ساله و تبیین مرزهای آن به شمار می آید. آنچه بیش از همه شایسته توجه می نماید دشواری این سکوت و صبوری است که امیرمؤمنان با بیاناتی روشن یادآور آن گردیده; آنجا که فرموده است: «صبر نمودم در حالی که چشمانم را خاشاک و گلویم را استخوان گرفته بود» (42) یا آنکه فرمود: «بر حوادث تلخ تر از زهر صبر کردم.» (43) شکوه امام(ع) از غصب خلافت در مواردی پرشمار، خود گواه روشنی بر ناگواری این شکیب می باشد; اما نه به دلیل سوز و گداز در جدایی از «مسند خلافت »; زیرا امام(ع) در پاسخ به ابوعبیده جراح می فرماید: «به خدا سوگند، شما از من به خلافت حریص ترید، در حالی که از نظر شرایط و موقعیت بسیار از آن دورید و من به آن نزدیک ترم. من حق خویش را می طلبم و شما میان من و حقم مانع می شوید و مرا از آن باز می دارید» (44) و در خطبه «شقشقیه » می فرماید: «به خدا سوگند، فرزند ابوقحافه خلافت را بسان پیراهنی بر تن خود پوشید، در حالی که می دانست آسیای خلافت بر محور وجود من می گردد، از کوهسار وجود من سیل علوم سرازیر می شود و اندیشه هیچ کس به قله اندیشه من نمی رسد.» (45) سکوت، رمزها و مرزها آنچه تا بدینجا بدان پرداخته شد بیشتر بیان زمینه های تحمیل سکوتی ناخواسته بر علی(ع) بود که به صریحترین سیمای مظلومیت این شکیبایی اشارت می نمود. اکنون با حفظ اهمیت این چهره و اعتراف به پوشیدگی زوایای آن، در پی رهیافتی از چهره های دیگر این سکوت ایم. این گفتار را هرگز یارای زدودن چهره تقیه از این دوره بیست و پنج ساله زندگانی علی(ع) نیست، بلکه تلاش بر آن است که ابعاد نهفته حضور را در جلوه های تقیه به تصویر کشیم; که تقیه خود حضوری آگاهانه است که نظر به پاسداری از بنیاد اسلام، تقیه کننده را عهده دار پوشیدن جامه سکوت می سازد. با کاوشی هر چند کوتاه، در بیانات اشارت یافته از امیرمؤمنان،7 پاس کیان اسلام و نگاهبانی از بنیان آن را می توان مرز پذیرفته سکوت بیست و پنج ساله آن حضرت شناخت. از اینرو، با آنکه شاهد ترور سعدبن عباده در این روزگاریم، اما بر خلاف گمان ابن ابی الحدید و استاد او و پاره ای مورخان معاصر، «ترس » از ترور، شایسته گنجانیدن آن در ماهیت سکوت امام نخواهد بود. (46) دراین میان، بر آن تاکید داریم که این سکوت هرگز یک «قهر سیاسی » نبوده و سیره امیر مؤمنان(ع) در این ربع قرن هیچ گاه آنچنان نیست که با جامعه «بی سپاس » و «حق ناشناس » روزگار را به قهر بگذراند و خود را عهده دار «نظارت » بر جامعه و «دخالت » در اصلاح امور آن نپندارد و آنگاه پذیرش خلافت از سوی امام(ع) در سال 35 هجری، تحت عنوان «آشتی کنان » بوده باشد. برخاسته از نگرشی تاریخی، بی شک، وانهادن جامعه سرگردان و حیرت زده سالیان 11 تا 35 هجری، که نوعی حضور و توجه امام(ع) را طلب می نموده است، در هیچ ساختار مسؤولیت پذیری نمی گنجد. دراینجا، مرز سخن شایسته توجهی بخردانه است که نمایش سیمای مظلومیت «سکوت » در رخداد غصب جابرانه لافت به معنای جدایی چهره «حضور»- توجه به جریانات جامعه اسلامی از بیست و پنج سال زندگانی امیرمؤمنان(ع) نخواهد بود، بلکه گمان این انفکاک، خود همسویی خزنده ای با کوشش خلفا در کتمان فضایل آن حضرت است. به بیانی روشن، این حضور همراه با سکوت را می توان برخاسته از شخصیت سیاسی، اجتماعی و سیمای بیدار امام(ع) بر شمرد، نه چشم اندازی بر فراهم بودن این حضور و یا تاییدی بر حاکمان جامعه; چه آنکه این حضور تحت فشار و سلطه حاکمیتی که در راستای کتمان شکوه سیمای علی(ع) از هیچ نیرنگ و ترفندی فروگذار نکرده و هیچ گاه نتوانسته است فروغ «به انتظار آمده » از جانشین راستین رسول(ص) را بنماید. ما را عقیده بر آن است که سختی این دوران بر امیرمؤمنان(ع) و گذران آن به بردباری و صبری دشوار، خود به روشنی گویای آن است که آن بزرگوار هیچ گاه در جایگاه «همکاری » با خلفا جلوس نمی نماید; زیرا پذیرش چهره «حاضر» از امام(ع) همراه با نفی هرگونه سیمای «یاوری » و معاونت خلفاست. تلاش همیشگی خلفا در حذف علی(ع) تنها سبب گردید که آن بزرگوار به هیچ نقل معتبری از تاریخ، «کارگزاری » ایشان را تایید ننماید و این نیاز هر سه خلیفه به اشارات علی(ع) است که آنان را در حوادثی بس حساس و مواردی پرشمار به افتخار بهره مندی از مشاوره امیرمؤمنان(ع) نایل می گرداند. اما آنگاه که بنا به پیشنهاد عثمان، دومین خلیفه تصمیم می گیرد تا فرماندهی فتح ایران را به علی(ع) بسپارد آن حضرت نمی پذیرد. (47) بدین ترتیب، خلیفه از به کار گماردن امیرمؤمنان(ع) در جایگاه یکی از فرماندهان خود محروم می ماند. در روزگاری دیگر، چون علی(ع) خلیفه سوم عثمان را ناگزیر از پذیرش اجرای حد زنا بر ولیدبن عقبه می نماید ابتدا خود بر تازیانه زدن اقدام نمی ورزد و چون فرزندش، حسن(ع)، لختی درنگ می کند به ناچار، علی(ع) شخصا به برگزاری حد بر ولید برادر مادری عثمان می پردازد. (48) این ماجرا نیز گواه آن است که علی(ع) هماره از تصدی پستی از سوی خلفا دوری می گزیده، مگر آنکه پای اجرای حدود الهی به میان می آمده است. از رهگذر پاسداری از کیان اسلام و نه حمایت حاکمان که در تمامی صحنه های حضور امیرمؤمنان(ع) شاهد آنیم، نشانه هایی از حضور آمیخته با صبر و سکوت در بازمانده های تاریخ نگاری محافظه کارانه قابل تشخیص است و بسا که بیم از آمیختگی دو چهره یاد شده به انکار هرگونه «حضور» سیاسی و اجتماعی امام(ع) انجامیده باشد; چه آنکه توجیه گران در وجاهت بخشیدن به فرایند غصب خلافت به نهان نمودن هرگونه نارضایی امیرمؤمنان(ع) در این دوران زهرآگین جسارت ورزیده اند. با این حال، امید آن است که ارزیابی مواردی از حضور امام(ع) در این بستر بیست و پنج ساله تاریخ اسلام ترسیمی از چهره حاضر سکوت امام(ع) بوده باشد، حضوری که لحظه لحظه آن سرشار از شکیبی ناگوار است. گذاری بر حضور سیمای سراسر مظلومیت امیرمؤمنان(ع) در این جویبار بیست و پنج ساله، برخاسته از توجهی مسؤولانه به امور مسلمانان، هیچ گاه جامعه اسلامی را به خود واننهاد و با وجود آنکه بنا به «مصالحی » که از آن یاد نمودیم، توان آن را نیافت که جنبشی فراگیر بر جامه متصدیان خلافت نشاند، اما در راه نگاهبانی از کیان اسلام، فرصتی را تباه نساخت و از این رهگذر، چهره ای آکنده از مظلومیت و در همان حال، توامان یافته از حضور و صبوری به یادمان نهاد. از همان لحظات نخستین دوران بیست و پنج ساله، (49) شاهد پایداری امیرمؤمنان(ع) در برابر دستاورد «سقیفه » هستیم. نظر به آنکه پیشتر کم و بیش به بیان زمینه ها و ابعاد این فرایند پرداختیم، تنها به ذکر کوتاهی از تلاش علی(ع) در برکندن این سنگ زیرین انحراف بسنده می کنیم; تلاشی که بسته به مصالح یاد شده تنها رنگ «مقاومت » یافت، نه صبغه قیام و نهضت. علی(ع) با آگاهی یافتن از ماجرای سقیفه، خطاب به ابوبکر چنین می شورد: «امورمان را بر ما فاسد کردی و با ما به مشورت نپرداختی و حق ما را رعایت ننمودی » (50) و چون خواستند او را به بیعت وادارند، فرمود: «همان گونه که شما بر انصار حجت آوردید، من نیز بر شما احتجاج می نمایم.» (51) هنگام اجبار او بر این امر نیز ندا در می دهد: «ای گروه مهاجر، خدا را دریابید! خدا را در یابید! شهریار محمد را از خانه اش به سوی ماوای خود خارج مسازید... .» (52) شایان توجه است که آنچه را «بیعت علی با خلافت » خوانده اند با تاخیری هشتاد و چند روزه از موسم آغازین بیعت به ثبت رسیده است. (53) «همراهی » این دوره سه یا شش ماهه از تاریخ با«مسالمت »و جدا از صحنه های مقاومت، گمانی است به دور از هرگونه فراست تاریخ شناسانه; چه آنکه لگدکنندگان سعد بن عباده به میان یاران او، نه دریغ از لگدمال کردن سنت پیامبر(ص) دارند و نه بیم از آتش افروختن بر جان تحصن کنندگان در بیت فاطمه(س) و چنان که پیشتر گذشت، ایشان در تثبیت جایگاه تازه به دست آمده، در به انزوا کشانیدن جبهه بنی هاشم سخت کوشش نمودند تا آنجا که به گمان به ثمر رسیدن این تلاش، عمر از عبدالله بن عباس می پرسد: «آیا علی(ع) هنوز در اندیشه خلافت است؟» (54) بی شک، این پرسش از تصور کناره جویی علی(ع)از خلافت برنخاسته، بلکه خلیفه در پی آن بوده است تا با طرح چنین پرسشی کناره گیری علی(ع) از امر خلافت را بر اندیشه مردمان حاکم نماید. بنا به ثبت تاریخ، جناح زمامدار حتی به متهم ساختن علی(ع) به حرص ورزیدن در دستیابی به خلافت ارتکاب می جوید. (55) گذشته از چنین نکوهشی، از سوی آنان که حریصانه جایگاهی الهی را به غصب درآورده اند، این نقل خود رهنمون شایسته ای است بر پایداری علی(ع) و ناسازگاری او در این امر تا بدانجا که حاکمیت به اتهام آن چهره وارسته دست می یازد. کوتاه سخن آنکه اقدام امیرمؤمنان(ع) از همان آغاز «سکوت » در افشای سزاواری خویش و تصدی خلافت از سوی کسانی ناشایست، جلوه ای است از حضور علی(ع) که به دلیل پاسداری از بنیان نوپای اسلام هیچ گاه به برگزاری نهضتی فراگیر نینجامید و این روش گذاری بیست و پنج ساله را همگام بود. تاریخ این دوران حکایت از آن دارد که در کوران پیشامدهای تهدیدکننده اساس اسلام، امیرمؤمنان(ع) با انجام رسالت خویش و تنها در پی پاسداری از کیان اسلامی رهگشایی نموده است، چنان که برای حفظ یکپارچگی مسلمانان، علی(ع) انصار را در برابر سخنان ناخوشایند قریشیان جانبداری می نماید تا مبادا با دلسردی انصار، پیکره اسلام بگسلد. (56) در رویارویی سرنوشت ساز مسلمانان با پادشاهی ساسانی در ایران نبرد نهاوند نیز علی(ع) با استناد بر آنکه روانه گشتن شخص خلیفه سبب می شود تا دشمنان با تجهیز تمامی نیرو، همتی استوار بر شکست اسلامیان گمارند، عمر را از گسیل شدن به میدان پیکار باز داشت و او را به اعزام فرماندهی از میان مسلمانان رهنمون گردید، با آنکه دیگران خلیفه را تشویق می کردند که خود روانه نبرد گردد. (57) همچنین علی(ع) خلیفه را از فراخوانی همگانی قوای بصره بر حذر نمود و او را به تقسیم آن نیرو به سه بخش برانگیخت تا گروهی عهده دار پاسبانی شهر باشند; دیگر جماعت به برپاداشتن نماز و اذان و آبادانی مساجد اهتمام نمایند و از عهد کنندگان، جزیه برگیرند تا مبادا عهد خویش را به نقض آورند و گروه سوم مهیای جنگ شوند و به سوی کوفه روانه گردند تا همراه با گروهی از کوفیان به عرصه نبرد گسیل گردند. (58) آنگاه که خلیفه دوم رای علی(ع) را در تنظیم دیوان مالی جویا می شود حضرت بدو می فرماید: «همه ساله هر آنچه از مال به نزد تو گرد آمده است تقسیم کن و چیزی از آن را نگاه مدار.» (59) همچنین قضاوتهای امیرمؤمنان(ع)، بیان حکم شرعی امور و انجام مباحثات علمی و دینی با جدل پردازان غیر مسلمان، که در گزارشات تاریخی به شرح آمده است خود پهنه وسیعی از حضور علمی و اندیشه ای علی(ع) را فراروی ما می گشاید که ذکر آن موارد برون از عهده این نوشتار است. تنها بر نقل سعیدبن مصیب از عمر بسنده می کنیم که وی هماره از مواجهه با مشکلات، بی وجود علی بن ابی طالب(ع) به خداوندگار پناهنده بود. (60) بی گمان، این جلوه های حضور بر اساس فرمایش امیرمؤمنان(ع) از رنگ و صبغه «نصیحت » برخوردار بوده است. (61) آن حضرت(ع) تنها در اموری پیرو آنان بوده است که پیروی خداوند بوده باشد (62) و فراتر از آن هیچ گاه علی(ع) به پذیرش سیره خلفا تن مسپرد و حتی پس از مرگ خلیفه دوم نیز، که کم و بیش زمینه هایی برای نیل به جایگاه خلافت فراهم بود، اطاعت از سیره شیخین را پذیرا نگشت. او با آگاهی تمام از فرجام «شورای خلافت »، در آن انجمن شرکت جست تا هم دوگانگی گفتار و کردار عمر را، که گفته بود «رسالت و خلافت در یک خاندان گرد نیاید»، افشا نماید (63) و هم با «حضور» سنجیده و پر تلاش خود، بر آیندگان احتجاج نماید که چگونه قریشیان بی پروا شایستگی ها را در پیشگاه کینه و حسادت قربانی نمودند. با روی کار آمدن عثمان، و اوج یافتن گستاخی زمامداران اموی در نقض حدود و موازین الهی، حضور چهره حاضر علی(ع) ابعاد تازه ای یافت، چنان که نه تنها امیرمؤمنان(ع) در برابر انحراف دینی ایشان ایستادگی نمود، بلکه شواهدی از حضور گسترده آن حضرت در عرصه های سیاسی این مقطع به دست می آید. واکنش علی(ع) در ارتباط با قتل هرمزان به وسیله عبیدالله بن عمر، که قاتل توسط عثمان به عفو رسید، به همان میزان که در تبیین حدود شریعت تواند بود، بایسته آن است که گونه ای از افشای سیاسی به شمار آید. ابن ابی الحدید این ماجرا را نخستین سازمان اعتراض بر عثمان بر می شمارد. (64) همچنین مخالفت او با عثمان آنگاه که نماز را در منی تمام خوانده بود، (65) تنها اقدامی در بیان فروع احکام نبوده که بی گمان، این گونه افشاگریها در پهنه وسیع حج بیشتر نمایان حضوری اجتماعی و معترضانه است. با نگرشی کوتاه در شرایط نگارش تاریخ، به روزگار عباسی، گزاف نخواهیم یافت اگر گفته شود چنین نگاشته هایی از دوران شیخین ناگزیر از آمیزش حقایق فراوانی با تحریف بوده است. اما دستان تاریخ در ثبت وقایع عصر اموی، که خلافت عثمان آغازی برش یافته (66) از آن می باشد، تا اندازه ای گشوده تر به گزارش جریانات پرداخته است. اینکه انتقاد بی پروای امیرمؤمنان(ع) بر روش مدیریتی خلفا در بازمانده نگارشات یافت می شود از آن دست اخباری است که ما را به وجود تعداد قابل توجهی از این گونه اعتراضات علی(ع)، حتی بر سنت «شیخین »، رهنمون می سازد. به نقل مورخان، چون عمر از یک سو، نیمی از اموال برخی عمال خویش بستانید و آن را به بیت المال پیوست و از سوی دیگر، ادامه کارگزاری را به ایشان اجازت نمود از سوی امیرمؤمنان(ع) نکوهش گشت که اگر آنان دزد و سارق اند از چه رو کارشان را تداوم می دهی و اگر چنین نیستند چرا مالشان را می ستانی؟! (67) در این مخالفت جسورانه امام(ع) دقت شود که آن حضرت(ع) خلیفه را مرتکب به یکی از دو خطا می شمارد: تداوم کارگزاری سارقان و یا به ناحق ستاندن دارایی کارگزاران. بر جا ماندن انتقادی این چنین از میان گزارشات تاریخ، خود رهیافت نیکویی است بر تمام آنچه از حضور امیرمؤمنان(ع) در اصلاح امور جامعه، پوشیده مانده است. با اینهمه، ویژگیهای عصر عثمان، که علی کشنده اقوام او بوده است، موجب می گشت تا علی(ع)، که کمر همت بر حفظ بنیاد اسلام بسته بود، گریزی از آن نداشته باشد که به تکراری پرشمار، بر شیوه خلیفه اعتراض نماید، چنان که با وجود منع از بدرقه ابوذر صحابی نامور پیامبر(ص)- که عثمان فرمان به تبعید او داده بود، به هنگام خروج، علی(ع) همراهی اش می نماید و در پاسخ اعتراض خلیفه به این نقض فرمان، صراحت می ورزد که: «آیا هر آنچه را بدان فرمان می رانی طاعت خداوند بدانیم، گرچه حق بر خلاف آن باشد؟! آیا در چنین موردی تو را پیرو باشیم؟! به خدا سوگند، چنین نخواهیم کرد» (68) و چون از عثمان بر تبعید عمار یاسر دیگر صحابی بزرگ انتقاد می کند از او پاسخ می شنود: «تو خود سزاوار تبعیدی.» (69) سرانجام، خلیفه بدو می گوید: «تو در نزد من از مروان بن حکم بهتر نیستی » و علی(ع) با خشم پاسخ می گوید: «این سخن را به من می گویی؟! و مرا با مروان می سنجی؟! به خداوند قسم، من از تو برترم و پدرم از پدر تو برتر است و مادر من از مادر تو افضل می باشد.» (70) فرجام سکوت به گواهی تاریخ، پس از بیست و پنج سال سکوت، که ما یادآور آکندگی آن از جلوه های بارز حضور گشتیم، سرانجام با برگزاری جنبشی مردمی در براندازی حکومت امویان، علی(ع) به اجبار مردمان، پذیرای خلافت شد تا در کوتاه روزگاری، که حضور امام توانایی جدایی بیشتری از سکوت می یافت، آنچه را بر اسلام گذشت رساتر از پیش ندا در دهد. بی گمان، نگاشته ها و خطابه هایی از امام(ع)، که بیشتر در مجموعه «نهج البلاغه » گرد آمده است، تمامی آن افشاگریها، که کم و بیش به گونه ای آشکار و نهان انجام می یافته، نبوده است. چنانچه آغاز خلافت امام(ع) را پایانی بر تمام آن سکوت بیست و پنج ساله انگاریم اما با اتمام ایام خلافت علی(ع)- و جانشینی امام حسن(ع)- باز شاهد روزگار دیرپایی از تاریخ می باشیم که دست کم نگارش حقایق تاریخی اسلام را به سکوت پیچیده است. از این رهگذر، با وجود برقراری دوره ای از حاکمیت امیرمؤمنان(ع)، همچنان چهره هایی از دوران بیست و پنج سال سکوت، از نگاه تاریخ پوشیده مانده است; دورانی که نتوان بر آن، ایام عزلت و کناره جویی و یا خموشی نام نهاد، بلکه می توان آن را زمانه «حضور»ی در پرتو «سکوت » بازشناخت. منابع مقاله: فصلنامه معرفت، شماره 18، حامد منتظری مقدم؛ پی نوشتها: 1-نظر به کینه و حسادت دیرپای قریش نسبت به علی بن ابیطالب(ع)، که آن را بررسی خواهیم کرد، می توان دامنه دوران سکوت را از هر دو سمت آغاز و انجام گسترش یافتنی دید، چنان که آیه شریفه «و الله یعصمک من الناس »، که پیامبر(ص) را در اعلان ولایت علی(ع) در روز غدیر به حمایت الهی از فساد مردمان اعتماد می بخشد، خود بیانگر وجود کینه های درونی اعراب نسبت به اخوالرسول است. همین حسادتها پیامبر(ص) را به سکوت از نگارش جانشینی علی(ع)- حادثه «دوات و قلم »- واداشت. همچنین در دوران خلافت امیر مؤمنان(ع)، گستره ابعاد نوین این کینه ها در رقابتهای خشونت آمیز، گونه ای از سکوت را در پی داشته است که پژوهش در این زمینه ها از فراخور این نوشتار خارج است. کوتاه سخن آنکه گلایه مندی علی(ع) از اینکه پس از رحلت پیامبر(ص) همیشه «مظلوم » بوده دربردارنده پهنه وسیعی از زندگانی علی(ع) است که انجام آن به شهادت علی(ع) انجامید. 2-غاصبان خلافت همواره بر برتری مدیریت خویش تکیه ورزیده اند، چنان که بنا به نقلی، خلیفه دوم بر اینکه پیامبر(ص) در حال بیماری می خواست بر جانشینی علی(ع) صراحت ورزد، اعتراف نموده است و با این حال، ممانعت خود را از این اقدام به منظور حفظ اسلام می انگارد و می گوید: قریش بر علی(ع) اجتماع نمی نمودند. ر. ک. به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چ دوم، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1965، ج 12، ص 21 3-به ادعای عمر، بیعت با ابوبکر «ناگهانی »- فلتة بوده و علی(ع) نیز پس از پذیرش خلافت، با اشاره بدین امر فرموده: «بیعت شما مردم با من بیعتی ناگهانی نبوده است.» (فیض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه 136) 4- خلع سلاح زبیر و نیز لگدمال کردن سعدبن عباده گواه بارزی از این سیمای رعب انگیز است. ر. ک. به: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک ، قاهره، مطبعة الاستقامه،1939، ج 2، ص 447 وابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 45 5- ابن ابی الحدید را عقیده بر آن است که اگر عمر نمی بود ابوبکر نیز به خلافت نمی رسید. ر. ک. به: همان، ج 1 ص 174 6- آنگاه که بانوی اسلام، فاطمه(س)، به امیر مؤمنان(ع) پیشنهاد قیام نمود بانگ مؤذن به شهادت رسالت محمد(ص) شنیده شد و علی(ع) پاسخ فرمود: «آیا زوال این ندا را از روی زمین خوش داری؟!» ر. ک.به: همان، ج 11، ص 113 7- همان، ج 9، ص 58 8- علی(ع) حمایت مسلحانه ابوسفیان را نپذیرفت; چه آنکه نبردی خونریز را پیامد آن می انگاشت. ر. ک. به: طبری، همان، ج 2، ص 449 9- ابن ابی الحدید، همان، ج 2 ص 22; به گزارش یعقوبی چون علی(ع) در پاسخ به درخواست «نهضت » فرمان داد که قیام خواهان صبحدم با سرهای تراشیده خارج شوند تنها سه تن اجابت نمودند و به نقل ابن ابی الحدید، امام(ع) صراحت می ورزد که از صد نفر یک تن نیز حمایت گر ندارم تا قیام کنم. ر. ک. به: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دارصادر، ج 2، ص 126 / ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 57 10-ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 20 / همچنین ر. ک. به: ابن هلال ثقفی، الغارات،تحقیق سیدعبدالزهراءالحسینی، دارالکتاب الاسلامی،1990،ص 205 11-ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 307 12- یعقوبی، همان، ج 2، ص 129 13- ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 59 14- در این سند حمض با ضاد ضبط شده است که از اهمیت کمتری نسبت به حمص باصاد برخوردار است و چه بسا سابقه فتوحات در حمص بیانگر اشتباه ضبطی این سند باشد. لذا، گمان آن می رود که پیشنهاد عمر در مورد کومت حمص بوده باشد. 15-مراد آنکه اجل مرا در رباید. 16-مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفة، 1368 ه، ج 2، ص 330 17-ر. ک. به: ابن اعثم، الفتوح، چ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه،1986، ج 1، ص 290; پیشنهادات رهگشایانه علی(ع) دراین مشاورات پاسدار کیان اسلامی بوده است. 18-ابن ابی الحدید، همان، ج 4، ص 56 و63 / مسعودی، همان، ج 3، ص 42 19و 20- ابن ابی الحدید، همان، ج 4، ص 54 / ج 11، ص 114 21همان، ج 13، ص 300 / مسعودی، همان، ج 2، ص 362 و 380 22و23- ابن ابی الحدید، همان ج 13 ص 299 / ج 12، ص 51 و 88 24- ابن هلال ثقفی، همان، ص 204 25 و26- ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 306 / ج 20، ص 298 27-همان، ج 9، ص 28 -29 28-پس از آنکه ابوبکر به تخت خلافت رسید عطایی را به میان زنان مهاجر و انصار قسمت نمود و چون زیدبن ثابت سهم زنی از انصار را بدو داد آن زن نپذیرفت و گفت: «در دین خود رشوه پذیر نیست.» ر. ک. به: ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 53 29-همان، ج 2 ص 52 30- «...اما علی فانبه من ذلک... .» از نگاهی دیگر، مفسده آفرینی کارگزاران خلیفه در انجام امور به خلیفه اجازه داده است تا شان علی(ع) را از چنین اموری پرمفسده والا شمارد. ر. ک. به: همان، ج 9، ص 29 31-همان، ج 12، ص 51 / یعقوبی، همان، ج 2، ص 158 32-ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 186 33-نهج البلاغه، خطبه 3 معروف به «شقشقیه » 34-ابن الاثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1970، ج 2، ص 392 / شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله فی العباد، قم، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لاحیاء التراث،1413 ه، ج 1، ص 75; بعدها نیز ولیدبن عتبه بیعت نکردن سعیدبن عاص با علی(ع) را بدان جهت می داند که علی(ع) قاتل پدر اوست. ر. ک. به: مسعودی، ج 2، ص 362 35-ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 58 36-بدری: شرکت کننده در پیکار «بدر» به سال دوم هجری. 37-ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، چ اول، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1328 ه، ج 2، ص 408 و ج 4، ص 80 38-بایستگی علی(ع) در اینکه محور «حق » قرار گیرد هیچ گاه به معنای انکار فضایل عمار نیست. 39و 40- ابن ابی الحدید، همان، ج 8، ص 17 / ج 20، ص 299 41و 42 و43 و 44- همان، خطبه های 3،26، 211 و ج 9، ص 305 45-فیض الاسلام، همان، خطبه 3 46-ر. ک. به: ابن ابی الحدید، همان، ج 13، ص 301 47-بلاذری، فتوح البلدان، بیروت، دارالنشر، للجامعیین، 1958، ص 356 / مسعودی، همان، ج 2، ص 318; در نقل اخیر، خلیفه، عثمان را به سوی علی(ع) می فرستد تا نظر او را در باره پذیرش فرماندهی جویا شود که علی(ع) اجابت نمی نماید. 48-مسعودی، همان، ج 2، ص 345 49-می توان حضور علی(ع) را در به انجام رسانیدن کفن و دفن پیامبر(ص) نظر به اهمیت پاس از مقام رسالت و حفظ قداست آن، اقدامی بایسته و نیز نخستین جلوه حضوری آگاهانه بر شمرد. 50- مسعودی، همان، ج 2، ص 307 51و 52- ابن ابی الحدید، همان، ج 6، ص 11 / ص 12 53- مسعودی، همان، ج 2، ص 309 54- ابن ابی الحدید، همان، ج 12، ص 21 55-ابن هلال ثقفی، همان، ص 204 56-یعقوبی، همان، ج 2، ص 128 57-ابن اعثم، همان، ج 1، ص 289 - 291 / دینوری، اخبار الطوال، قاهره، مطبعة الاستقامه،1939، ص 135; مسعودی گزارش از آن دارد که علی(ع) پیشنهاد نمود تا خلیفه خود عزیمت پیکار نماید اما این گزارش خلاف دیگر نقل پر شهره است. ر. ک. به: مسعودی، همان، ج 2، ص 317 58-ابن اعثم، همان، ج 1، ص 292 59-بلاذری، همان، ص 630 60-ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1990، ج 2، ص 258 61-«فصحبته مناصحا»; ر. ک. به: ابن هلال ثقفی، همان، ص 203 62-همان / همچنین ر. ک. به: مسعودی، همان، ج 2، ص 351 63-ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 189 / ابن الاثیر، الکامل فی التاریخ،بیروت، دارصادر، 1965، ج 3، ص 63 64-ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 55 65-ابن الاثیر، همان، ج 3، ص 103 66-دوران عثمان می تواند آغاز عصر اموی باشد که خلافت علی(ع) در آن عصر، برش زمانی ایجاد نمود. 67-رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بهار1369، ج 2، ص 427 به نقل از محمد باقر المحمودی، نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة، ج 1، ص 112; همچنین ر.ک. به: علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، چ دوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه،1366 ش، ج 6، ص 271 و یعقوبی، همان، ج 2، ص 157 68-مسعودی، همان، ج 2، ص 351 69-بلاذری،انساب الاشراف، ج 5، ص 54/علامه امینی،همان،ج 9،ص 19 70-مسعودی، ج 2، ص 351 ش


ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 11:38 :: توسط : خادم شما
درباره وبلاگ
به وبلاگ خود خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان امام علی(ع) و آدرس moolaali.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 111
بازدید ماه : 107
بازدید کل : 40059
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

دریافت کد بارش برف